کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مروان اول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مروان اول
لغتنامه دهخدا
مروان اول . [ م َرْ ن ِ اَوْ وَ ] (اِخ ) شهرت چهارمین خلیفه ٔ اموی که خلافت او از 64 تا 65 هَ . ق . بوده است . رجوع به مروان (ابن حکم بن ...) شود.
-
واژههای مشابه
-
ابن مروان
لغتنامه دهخدا
ابن مروان . [ اِ ن ُ م َرْ] (اِخ ) احمدبن مروان دینوری مالکی . او راست کتابی به نام مجالسه و آن جُنگ مانندی است در مطالب متفرقه و نوادر اشعار و آثار. وفات او به سال 310 هَ .ق .
-
قزلجه مروان
لغتنامه دهخدا
قزلجه مروان . [ ق ِ زِ ج َ م َرْ ] (اِخ ) دهی از دهستان بناجو از بخش بناب شهرستان مراغه واقع در 13500 گزی جنوب بناب و 3 هزارگزی خاور راه ارابه رو بناب به میاندوآب . موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل مالاریایی است . سکنه ٔ آن 77 تن .آب آن از چشمه و محصول...
-
مروان ثانی
لغتنامه دهخدا
مروان ثانی . [ م َرْ ن ِ ](اِخ ) یا مروان الحمار. شهرت چهاردهمین و آخرین از خلفای اموی است . رجوع به مروان (ابن محمد...) شود.
-
مروان جعدی
لغتنامه دهخدا
مروان جعدی . [ م َرْ ن ِ ج َ دی ی ] (اِخ ) لقب مروان بن محمد آخرین ازبنی امیه است . رجوع به مروان (ابن محمدبن ...) شود.
-
مروان حمار
لغتنامه دهخدا
مروان حمار. [ م َرْ ن ِ ح ِ ] (اِخ ) لقب مروان بن محمد آخرین ازبنی امیه است . رجوع به مروان (ابن محمدبن ...) شود.
-
مروان کندی
لغتنامه دهخدا
مروان کندی . [ م َرْ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه ، واقع در 22هزارگزی شمال غربی میاندوآب و 14هزارگزی راه شوسه ٔ میاندوآب به مهاباد، با 138 تن سکنه . آب آن از سیمین رود و چاه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافی...
-
بنی مروان
لغتنامه دهخدا
بنی مروان . [ ب َ م َ ] (اِخ ) رجوع به آل مروان شود.
-
حکیم آل مروان
لغتنامه دهخدا
حکیم آل مروان . [ ح َ م ِ ل ِ م َرْ ] (اِخ ) لقبی است که عرب بخالدبن یزیدبن معاویة دهد.
-
فضل بن مروان
لغتنامه دهخدا
فضل بن مروان . [ف َ ل ِ ن ِ م َرْ ] (اِخ ) وی به آیین خدمت خلفا آشنا بود و انشائی نیکو داشت . در بغداد پس از درگذشت مأمون برای معتصم بیعت گرفت و در آن هنگام معتصم در روم بود. سپس معتصم برای مدت سه سال او را وزیر خود کرد و پس از معتصم نیز در دستگاه خ...
-
جستوجو در متن
-
عبدا
لغتنامه دهخدا
عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن اباض المقاعسی المری التمیمی . از بنی مرةبن عبیدبن مقاعس و رئیس فرقه ٔ اباضیه و معاصر معاویه بود. و تا اواخر خلافت عبدالملک بن مروان میزیست . شماخی او را از تابعیان داند و گوید: وی عبدالملک بن مروان را اندرز میداد. د...
-
حکم
لغتنامه دهخدا
حکم . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) ابن ابی العاص بن امیةبن عبدشمس . یکی از اصحاب و پدر مروان و عموی عثمان است . روز فتح مکه به دین اسلام درآمد. سپس پاره ای از اسرار حضرت رسول را افشا نمود و تقلید مشی و حرکت آنحضرت را درمی آورد و به لودگی ها و مسخرگیها اهانت بر...
-
ابن ابی حفصه
لغتنامه دهخدا
ابن ابی حفصه . [ اِ ن ُ اَ ح َ ص َ ] (اِخ ) ابوالهندام مروان بن سلیمان بن یحیی بن ابی حفصه ٔ شاعر (105-182 یا 181 هَ .ق .). اصلاً ایرانی و جد او ابوحفصه از مردم اصطخر فارس بوده . در زمان عثمان به کودکی او را به مدینه بردند و بعضی گویند طبیبی یهودی بو...