کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرواریدی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرواریدی
لغتنامه دهخدا
مرواریدی . [ م ُرْ ] (اِخ ) شاعری باستانی . اسدی در لغت فرس ذیل کلمه ٔلامه بیت زیر را از او بشاهد آورده است : پیراهن لؤلئی به رنگ کامه وان کفش دریده و بسر برلامه .اسدی .
-
مرواریدی
لغتنامه دهخدا
مرواریدی . [ م ُرْ ] (ص نسبی ) مرواریدین . منسوب به مروارید. چون مروارید. مانند مروارید: لون لؤلُئی و لون لؤلؤان ، رنگ مرواریدی . (منتهی الارب ). || ساخته از مروارید.
-
مرواریدی
دیکشنری فارسی به عربی
لولوة
-
واژههای مشابه
-
pearl lightning
آذرخش مرواریدی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] ← آذرخش دانهتسبیحی
-
جستوجو در متن
-
رخانی
لغتنامه دهخدا
رخانی . [ ] (اِ) مرواریدی است که تیره و بی آب بود و آنرا جصی نیز خوانند. (جواهرنامه ).
-
منتظم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: منتظِم] montazem ۱. راستودرست.۲. ویژگی مرواریدی که به رشتۀ نظم درآمده.
-
pearl
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مروارید، صدف، اب مروارید، در، مروارید نشان کردن، با مروارید اراستن، صدف وار کردن، مرواریدی
-
لولوة
دیکشنری عربی به فارسی
مرواريد , در , لولو , اب مرواريد , مردمک چشم , صدف , بامرواريد اراستن , صدف وارکردن , مرواريدي
-
beaded lightning
آذرخش دانهتسبیحی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] نمودی ویژه از درخش یک آذرخش معمولی که در آن ناظر، در امتداد دید، بخشهای درخشانی به شکل دانههای تسبیح مشاهده میکند متـ . آذرخش زنجیرهای chain lightning آذرخش مرواریدی pearl lightning
-
صدف
فرهنگ فارسی معین
(صَ دَ) [ ع . ] (اِ.) گوش ماهی ؛ پوستة سختی که نوعی جانور نرم تن دریایی در آن زندگی می کند. انواع صدف وجود دارد از جمله : صدف خوراکی و صدف مرواریدی .
-
رصاصی
لغتنامه دهخدا
رصاصی . [ رَ صی ی ] (ع ص نسبی ) آنچه به رنگ رصاص باشد. (از اقرب الموارد). || (اِ) مرواریدی است که سفیدی او با سیاهی آمیخته بود، و رصاص سرخ فام را زیتی و تیره گون را عمانی گویند. (جواهرنامه ).
-
مرواریدین
لغتنامه دهخدا
مرواریدین . [ م ُرْ ] (ص نسبی ) مرواریدی . منسوب به مروارید. چون مروارید. دارای خصوصیات مروارید : آن خط کز آن قلم آید آن را لؤلُئی خوانند یعنی مرواریدین . (نوروزنامه ). || ساخته شده از مروارید. رجوع به مروارید شود.
-
دره
لغتنامه دهخدا
دره . [ دُرْ رَ ] (ع اِ) درة. مروارید بزرگ . (غیاث ). || یک مروارید. مرواریدی درشت و از جنسی خوب . ج ، دُرّات و دُرَر : ای صاحبی که کف جود تو روز بزم خورشید دره ذره و ابرگهر نم است . سوزنی .|| ثمره ٔ علیق . (یادداشت مرحوم دهخدا).