کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرقع پوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مرقع پوش
/moraqqa'puš/
معنی
۱. کسی که مرقع بر تن میکند.
۲. [مجاز] درویش؛ صوفی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرقع پوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] moraqqa'puš ۱. کسی که مرقع بر تن میکند.۲. [مجاز] درویش؛ صوفی.
-
واژههای مشابه
-
مرقع گلشن
لغتنامه دهخدا
مرقع گلشن . [ م ُ رَق ْ ق َ ع ِ گ ُ ش َ ] (اِخ ) مجموعه ای است عدیم النظیر از هنر ظریف نقاشی و خطاطی و جلوه گاهی خوش منظر و دلنواز و سرشار از ذوق و هنر هنروران که به خواست و دستور پادشاهی هنردوست از سلسله ٔ گورکانی هند، از جمله جهانگیر، با سرانگشت تو...
-
آستین مرقع
واژهنامه آزاد
لباسی مندرس که با تکه هایی از پارچه ای دیگر باز سازی شده است. کنایه از لباسی که از جنس لباس توانگران و ثروتمندان نیست
-
واژههای همآوا
-
مرقعپوش
لغتنامه دهخدا
مرقعپوش . [ م ُ رَق ْ ق َ ] (نف مرکب ) مرقع پوشنده . پوشنده ٔ مرقع. آن که مرقع به تن کند : گرسگی خود بود مرقعپوش سگ دلی را کجا کند فرموش ؟ نظامی .گر وصل منت باید ای پیرمرقعپوش هم خرقه بسوزانی هم قبله بگردانی . عطار.|| کنایه از فقیر. (آنندراج ). || کن...
-
جستوجو در متن
-
سگدلی
لغتنامه دهخدا
سگدلی . [ س َ دِ ] (حامص مرکب ) سخت دلی . بددلی : با همه سگدلی شکار منندگوسفندان کشت زار منند. نظامی . || سگی . درندگی : گر سگی خود بود مرقع پوش سگدلی را کجا کند فرموش .نظامی .
-
دلق
لغتنامه دهخدا
دلق . [ دَ ] (ص ) فرومایه و ناکس . (غیاث ). بد و پست و حقیر و بی قدر. (ناظم الاطباء). بلایه و ناکاره که هیچ قیمت ندارد. (ذیل برهان ). مرحوم دهخدا در مورد این معنی می نویسد: ظاهراً درست است چه آنرا بنحو صفت هم آرند و جامه ٔ دلق گویند. || (اِ) لباس کهن...
-
دله
لغتنامه دهخدا
دله . [ دَ ل َ /ل ِ ] (اِ) جانوری است که آنرا قاقم گویند و گربه ٔ صحرایی را هم گفته اند و معرب آن دلق است . (از برهان ). ابن مِقرض ، و آن جانورکیست قاتل و کشنده ٔ کبوتر و نوعی موش بحساب می آید که در فارسی آنرا دله خوانند. (از تاج العروس ذیل مقرض ).رو...
-
حاتم
لغتنامه دهخدا
حاتم . [ ت ِ ] (اِخ ) ابن عنوان البلخی ملقب به اصم . ابن الجوزی در کتاب صفوة الصفوه آورده است : در نام پدر او اختلاف است . حاتم بن عنوان و حاتم بن یوسف و حاتم بن عنوان بن یوسف گفته شده است . کنیه ٔ او ابوعبدالرحمن است و از موالی مثنی بن یحیی محاربی ب...
-
صوفیه
لغتنامه دهخدا
صوفیه . [ فی ی َ / ی ِ] (اِخ ) پیروان طریقه ٔ تصوف . اهل طریقت . آنان که ازطریق ریاضت و تعبد، طالب راه یافتن به حق و حقیقت اند. گروهی که از اواخر قرن دوم هجری در اسلام پدید گشتند و بخاطر طرز تفکر، لباس ، خوراک ، عبادت و ریاضت مخصوص ، بدین نام معروف گ...