کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرقد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مرقد
/marqad/
معنی
۱. خوابگاه.
۲. آرامگاه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. خوابگاه
۲. آرامگاه، تربت، حرم، خاکجا، ضریح، قبر، گور، لحد، مدفن، مزار
۳. تختروان
۴. مهد، گهواره
۵. تابوت
دیکشنری
grave, mausoleum, shrine, tomb
-
جستوجوی دقیق
-
مرقد
واژگان مترادف و متضاد
۱. خوابگاه ۲. آرامگاه، تربت، حرم، خاکجا، ضریح، قبر، گور، لحد، مدفن، مزار ۳. تختروان ۴. مهد، گهواره ۵. تابوت
-
مرقد
فرهنگ فارسی معین
(مَ قَ) [ ع . ] (اِ.) خوابگاه ، آرامگاه ، به ویژه آرامگاه امام ، قدیس یا شخصیت روحانی . ج . مراقد.
-
مرقد
لغتنامه دهخدا
مرقد. [ م َ ق َ] (ع اِ) خوابگاه . (منتهی الارب ) (دهار) (غیاث ). مضجع. خواب جای . ج ، مَراقد. (اقرب الموارد) : بهی زان دوبالش به نرمی بگشت بی آزار گردان به مرقد گذشت . فردوسی .حکمت او را ز نورباری جنت همت او را ز فرق فرقد مرقد. منوچهری .بردر مرقد سلط...
-
مرقد
لغتنامه دهخدا
مرقد. [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ارقاد. رجوع به ارقاد شود. || داروئی است که خورنده را خواب آرد چون افیون . (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). دوائی که خواب آورد. (بحر الجواهر).دوای منوّم . داروی خواب . افیون و جوز ماثل را بدین اسم خوانند. (از ف...
-
مرقد
لغتنامه دهخدا
مرقد. [ م ُ ق ِدد ] (ع ص ) نعت فاعلی از ارقداد. رجوع به ارقداد شود. || راه و طریق واضح و روشن . (از اقرب الموارد).
-
مرقد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مراقد] marqad ۱. خوابگاه.۲. آرامگاه.
-
مرقد
دیکشنری فارسی به عربی
معبد
-
واژههای مشابه
-
فیروزه مرقد
لغتنامه دهخدا
فیروزه مرقد. [ زَ / زِ م َ ق َ ] (اِ مرکب ) به معنی فیروزه کاخ باشد که دنیا و عالم سفلی است . (برهان ).
-
لوح مرقد
لغتنامه دهخدا
لوح مرقد. [ ل َ / لُو ح ِ م َ ق َ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) لوح تربت . لوح مزار. لوح قبر : حرام باد بر آن کوهکن شهادت عشق که لوح مرقدش از سنگ بیستون نکنند.محسن تأثیر.
-
جستوجو در متن
-
مراقد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ مرقد] [قدیمی] marāqed = مرقد
-
زیارتگاه
واژگان مترادف و متضاد
حرم، مرقد، مزار
-
مراقد
فرهنگ فارسی معین
(مَ قِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مرقد.
-
مراقید
لغتنامه دهخدا
مراقید.[ ] (ع اِ) یکی از شعب سیمیاست یعنی خواب آورها. منوم ها. رجوع به ص 68 ذیل تذکره ٔ انطاکی سطر 16 شود. (یادداشت مؤلف ). مرقد، دواء یرقد شاربه . (متن اللغة).ظاهراً مراقید جمع مُرقِد است . رجوع به مرقد شود.