کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرعی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مرعی
/mar'i[y]/
معنی
آنچه در نظر گرفته شود و مراعات شود؛ مراعاتشده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. رعایت، مراعات
۲. رعایتشده، مراعاتشده
۳. ملحوظ، منظور، لحاظ، رعایت
۴. رعایت کردن، لحاظ کردن
فعل
بن گذشته: مرعی داشت
بن حال: مرعی دار
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرعی
واژگان مترادف و متضاد
۱. رعایت، مراعات ۲. رعایتشده، مراعاتشده ۳. ملحوظ، منظور، لحاظ، رعایت ۴. رعایت کردن، لحاظ کردن
-
مرعی
فرهنگ فارسی معین
(مَ عا) [ ع . ] (اِ.) چراگاه . ج . مراعی .
-
مرعی
فرهنگ فارسی معین
(مَ یّ) [ ع . ] (اِمف .) مراعات شده ، ملاحظه شده .
-
مرعی
لغتنامه دهخدا
مرعی . [ م َ عا / م َ عَن ْ ] (ع مص ) چریدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (از اقرب الموارد) (غیاث ). || چرانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). متعدی و لازم به کار رود. (از اقرب الموارد). || در دیگر معانی کلمه ، مصادر رَعْی و رِعایة نیز...
-
مرعی
لغتنامه دهخدا
مرعی . [ م َ عی ی ] (ع ص ) نعت مفعولی از رَعْی و رِعایة. رجوع به رعی و رعایة شود. رعایه کرده شده . ملحوظ. آنچه رعایت کرده شود. (از اقرب الموارد). نگاهبانی شده و چشم داشته شده : چون مقرر گشت که مصالح دین بی شکوه پادشاهان دیندار نامرعی است ... فرضیت طا...
-
مرعی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مرعیّ] [قدیمی] mar'i[y] آنچه در نظر گرفته شود و مراعات شود؛ مراعاتشده.
-
مرعی
واژهنامه آزاد
(مَ عا) نگه داشته شده، رعایت شده
-
واژههای مشابه
-
مرعي
دیکشنری عربی به فارسی
چراگاه , مرتع , گياه وعلق قصيل , چرانيدن , چريدن در , تغذيه کردن
-
مرعا، مرعی
واژگان مترادف و متضاد
۱. چراگاه، مرتع، مرغزار ۲. چریدن ۳. سبزه، علف، گیاه
-
هشت مرعی
لغتنامه دهخدا
هشت مرعی . [ هََ م َ عا ] (اِخ ) به معنی هشت مأوی است که کنایه از هشت بهشت باشد. (برهان ) : از خنجر زهرآب گون هفت اژدها را ریخت خون همت ز نُه پرده برون ، دل هشت مرعی داشته .خاقانی .
-
واژههای همآوا
-
مرئی
فرهنگ فارسی معین
(مَ یّ) [ ع . ] (اِمف .) نمایان ، پدیدار.
-
مرئی
لغتنامه دهخدا
مرئی . [ م َ آ ] (ع اِ) منظر. (یادداشت مؤلف ). جائی که در آن چیزی دیده شود. (فرهنگ فارسی معین ). مَرأی ̍. منظر. (از اقرب الموارد).- در مرئی و منظر ؛ در دیدگاه و نظرگاه . در برابر چشم همه .
-
مرئی
لغتنامه دهخدا
مرئی . [ م َ ئی ی ] (ع اِ) انسانیت . مردی . (ناظم الاطباء). رجوع به مرء شود. || (ص نسبی ) منسوب به امروءالقیس نام امروءالقیس بن حجر که نسبت بدان مرقسی است . (یادداشت مؤلف ).