کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مرش
معنی
(مَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) خراشیدن . 2 - لمس کردن با انگشت . 3 - (اِ.) خراش . 4 - زمینی که باران سطح آن راخراشیده باشد.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرش
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) خراشیدن . 2 - لمس کردن با انگشت . 3 - (اِ.) خراش . 4 - زمینی که باران سطح آن راخراشیده باشد.
-
مرش
لغتنامه دهخدا
مرش . [ م َ ] (ع اِ) خراش . (از منتهی الارب ). || زمین که رویش باران رندیده باشد یا زمین که رویش به اندک باران روان گردد. (منتهی الارب ). زمینی که باران روی آن را خراشیده باشد، یا زمینی که آب جاهایی از روی آن رابخراشد و به کندن و حفر کردن سیل نرسد، و...
-
مرش
لغتنامه دهخدا
مرش . [ م َ ] (ع مص ) خدش و شکافتن پوست با سر انگشتان و ناخنها. (از تاج المصادر بیهقی ). خراشیدن و سودن به سر انگشت . (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). با سر انگشتان گرفتن همچون نیشگون . (از اقرب الموارد از لسان ). || به سخن رنجانیدن کسی را. (از منتهی...
-
مرش
لغتنامه دهخدا
مرش . [ م ِ ] (اِ) مِراش . قی و استفراغ . (ناظم الاطباء). شکوفه . اشکوفه .
-
مرش
لغتنامه دهخدا
مرش . [ م ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ امرش . (اقرب الموارد). رجوع به امرش شود. || ج ِ مرشاء. (از اقرب الموارد). رجوع به مرشاء شود.
-
مرش
لغتنامه دهخدا
مرش . [ م ُ رِش ش ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ارشاش . رجوع به ارشاش در ردیف خود شود. || شواء مرش ؛ بریانی که آبدارباشد و آب یا چربی از آن بچکد. (از اقرب الموارد).
-
مرش
واژهنامه آزاد
مِرِشْ:(meresh) در گویش گنابادی یعنی می روفت ، تمیز می کرد
-
واژههای مشابه
-
مِرِشْ
لهجه و گویش گنابادی
meresh در گویش گنابادی یعنی میروفت ، تمیز میکرد
-
غنج مرش
لغتنامه دهخدا
غنج مرش . [ غ َ م َ رَ / رِ ] (اِ) بمعنی غنجرش که وزق و غوک باشد، و بفتح را هم گفته اند. (برهان قاطع) (آنندراج ). رجوع به غنجرش و غنجموش شود.
-
واژههای همآوا
-
مِرِشْ
لهجه و گویش گنابادی
meresh در گویش گنابادی یعنی میروفت ، تمیز میکرد
-
جستوجو در متن
-
مروش
لغتنامه دهخدا
مروش . [ م ُ ] (ع اِ) ج ِ مَرش . (اقرب الموارد). رجوع به مرش شود. || خراشیدگیها. (منتهی الارب ).
-
امراش
لغتنامه دهخدا
امراش . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ مَرش . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رجوع به مرش شود.