کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مرس
لغتنامه دهخدا
مرس . [ م ُ ] (فرانسوی ، اِ) پستانداری است دریازی و عظیم الجثه از راسته ٔ پره پاییان که اندامهایش تبدیل به آلتهای شنای کوتاهی شده است . جثه اش سنگین و سرش کوچک و گردنش باریک است . لب بالایی حیوان ضخیم بر آمده شده بطوری که تشکیل پوزه ای ستبر با موهای ...
-
مرس
لغتنامه دهخدا
مرس .[ م َ رَ ] (ع مص ) رسن بکره از مجری در یکی از دو جانب آن بیفتادن و میان بکره و قَعو درآویختن و نیز افتادن ریسمان بر محور چرخ و درآویختن آن و کوشش کردن صاحب آن برای باز گرداندنش بجای خود. (از منتهی الارب ). ریسمان چرخ چاه از مجرای خود در آمده در ...
-
مرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی] [قدیمی] maras قلادهای که بر گردن سگ میبستند.
-
مرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: morse] mors ۱. علائم الفبایی که از نقطه و خط تشکیل شده است و برای فرستادن خبر به کار میرود.۲. دستگاه تلگراف الکترومغناطیسی که با کمک این نوع الفبا اخبار را به نقاط دیگر میفرستد.
-
واژههای مشابه
-
هرزه مرس
لغتنامه دهخدا
هرزه مرس . [ هََ زَ / زِ م َ رَ ] (ص مرکب ) سگ هرزه گرد که بیهوده گردش میکند. (ناظم الاطباء). سگ ولگرد و قلاده بریده . در این ترکیب مرس ریسمانی است که به گردن اندازند : آرزو چند به هر سوی کشاند ما رااین سگ هرزه مرس چند دواند ما را.صائب .
-
هرزه مرس
فرهنگ فارسی معین
( ~ . مَ رَ) (ص مر.) سگ ولگرد.
-
ساخ مرس
لغتنامه دهخدا
ساخ مرس . [ م َ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان در کاسعیده ٔ بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری ، واقع در 23 هزارگزی شمال کیاسر. کوهستانی وجنگلی و هوای آن معتدل و مرطوب است . از آب چشمه مشروب میشود. محصول آن غلات و ارزن و مختصری برنج است ، 75 تن سکنه دارد که...
-
هرزه مرس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] harzemaras سگ بیقلاده که هرجا میخواهد برود؛ سگ ولگرد.
-
هرزه مررَز/مرس/مرض
لهجه و گویش تهرانی
سگ بی قلاده و گیرنده،آدم فحاش
-
مث سگ هرز مَرَض(مرس)
لهجه و گویش تهرانی
پاچه گیر و بد اخلاق
-
واژههای همآوا
-
مرث
لغتنامه دهخدا
مرث . [ م َ ] (ع مص ) اندرآب آغشتن . (تاج المصادر بیهقی ). نان در آب آغشتن . (زوزنی ). تر نهادن خرما را در آب و جز آن . (ازمنتهی الارب ). در آب خیساندن . || مالیدن و سودن چیزی را در آب تابگدازد. (از منتهی الارب ). مرس . (از اقرب الموارد). چیزی در آب ...
-
مرث
لغتنامه دهخدا
مرث . [ م َ رِ ] (ع ص ) مرد شکیبا و بردبار بر خصومت و نزاع . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). صبور و حلیم . (از متن اللغة).
-
مرث
لغتنامه دهخدا
مرث . [ م ُ رِث ث ] (ع ص ) رجل مرث ؛ مرد خداوند ریسمان کهنه و رخت کهنه . (ناظم الاطباء). مرد کهنه رسن و کهنه رخت . (آنندراج ) (منتهی الارب ). آن که حبل و ریسمانش کهنه و فرسوده است . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
-
مرث
لغتنامه دهخدا
مرث .[ م َ رَ ] (ع مص ) بردبار گشتن . شکیبا گردیدن . (از منتهی الارب ). صبر و حلم ورزیدن . (از متن اللغة). در برابر دشمنان صبور و حلیم گردیدن . (از اقرب الموارد).