کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرسا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرسا
فرهنگ نامها
(تلفظ: morsā) (عربی) استوار گشتن ، واقع شدن و ثابت گردیدن .
-
مرسا
فرهنگ نامها
نامی دخترانه و عربی است و معنی آن ثابت ، استوار ، پابرجا می باشد. به روایتی نام مادر حضرت مریم به زبان عبری. نام مادر حضرت مریم. ضمنا م/رسا هم خوانده میشود
-
مرسا
لغتنامه دهخدا
مرسا. [ م ُ ] (ع مص ) استوار گشتن . (تاج المصادر بیهقی ). واقع شدن و ثابت گردیدن . (از اقرب الموارد). وقوع : یسئلونک عن الساعة أیان مُرس̍یها، قل انما علمها عند ربی ... (قرآن 187/7) و نیز(42/79)؛ از تو درباره ٔ وقت قیامت میپرسند که کی می باشد وقوع آن...
-
مرسا
واژهنامه آزاد
نامی دخترانه و عربی است و معنی آن ثابت ، استوار ، پابرجا می باشد. به روایتی نام مادر حضرت مریم به زبان عبری. نام مادر حضرت مریم. ضمنا م/رسا هم خوانده میشود
-
واژههای همآوا
-
مرصع
واژگان مترادف و متضاد
آراسته، جواهرنشان، زرنشان، گوهرنشان
-
مرصع
فرهنگ نامها
(تلفظ: morassae) (عربی) آنچه با جواهر تزئین شده باشد ، جواهر نشان ؛ (در ادبیات) ویژگی شعری که آرایهی ترصیع در آن بهکار رفته باشد ؛ (در خوشنویسی) یکی از انواع خطوط عربی .
-
مرصع
فرهنگ فارسی معین
(مُ رَ صَّ) [ ع . ] (اِمف .) جواهرنشان ، به جواهر آراسته .
-
مرسع
لغتنامه دهخدا
مرسع. [ م ُ رَس ْ س ِ ] (ع ص ) اسم فاعل است از مصدر ترسیع در تمام معانی کلمه . رجوع به ترسیع در ردیف خود شود. || رجل مرسع؛ مرد دردمند نیام چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شخصی که «موق » و گوشه ٔ چشم او تباه گشته باشد. (از اقرب الموارد). مرسعة. و رجو...
-
مرصع
لغتنامه دهخدا
مرصع. [ م ُ رَص ْ ص ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ترصیع. منظم کننده و ترتیب دهنده . (ناظم الاطباء). ترصیعکننده . جواهر درنشاننده . آن که در تاج و جز آن دُرّ و جواهرات و سنگهای قیمتی نصب می کند. گوهرآما. رجوع به ترصیع شود.
-
مرصع
لغتنامه دهخدا
مرصع. [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ارصاع . رجوع به ارصاع شود. || خرمابن بچه دار. ج ، مراصع. (منتهی الارب ). نخل که آن را «رصع» باشد.ج ، مراصیع. (از اقرب الموارد). و رجوع به رصع شود.
-
مرصع
لغتنامه دهخدا
مرصع.[ م ُ رَص ْ ص َ ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی از ترصیع. درنشانده . دانه نشان . رجوع به ترصیع شود : و منبرهای بدیعالعمل مرصع بالعاج والابنوس . (ابن بطوطه ). || مرصع به جواهر. آنچه که در آن جواهرات به زر نشانده باشد. (غیاث ) (آنندراج ). درنشانده به جواه...
-
مرصع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] morassa' ۱. چیزی که در آن جواهر نشانده باشند؛ جواهرنشان؛ گوهرنشان.۲. (ادبی) ویژگی شعری که دارای آرایۀ ترصیع باشد.
-
مرثا
واژهنامه آزاد
نام مادر حضرت مریم(س)؛ رسا، شیوا