کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مرس
/maras/
معنی
قلادهای که بر گردن سگ میبستند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
chain, curb, leash
-
جستوجوی دقیق
-
مرس
فرهنگ فارسی معین
(مَ رَ) (ص .) میوة ترش و شیرین .
-
مرس
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (اِ.) طناب ، ریسمان .
-
مرس
فرهنگ فارسی معین
(مَ رِ) [ ع . ] (ص .) باتجربه ، کارآزموده . ج . امراس .
-
مرس
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - سیستم تلگراف الکترومغناطیسی که از علایم قراردادی خط و نقطه استفاده می کند و به نام مخترع آن ساموئل مرس معروف است . 2 - الفبای مُرس .
-
مرس
لغتنامه دهخدا
مرس . [ م َ ] (اِ) نام ماه سوم از سال فرنگان . (ناظم الاطباء). رجوع به مارس شود.
-
مرس
لغتنامه دهخدا
مرس . [ م َ ] (اِ) نام میوه ای است ترش می خوش . (از برهان ) (غیاث ) (آنندراج ).
-
مرس
لغتنامه دهخدا
مرس . [ م َ ] (اِخ ) نام مغی . (اسدی ). نام یکی از آتش پرستان . (جهانگیری ) (برهان ). نام مردی بوده از پیروان زردشت . (آنندراج ) (انجمن آرا). در اسدی شعر ذیل از ابوالعباس عباسی به شاهد این لغت آمده است اما معنی آن روشن نیست : و یا فدیتک امروزتو به دو...
-
مرس
لغتنامه دهخدا
مرس . [ م َ ] (ع ص ) سخت مروسنده . گویند رجل مرس ؛ یعنی مرد سخت مروسنده . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مَرِس شود.
-
مرس
لغتنامه دهخدا
مرس . [ م َ ] (ع مص ) به جانبی افتادن رسن بکرة. (از منتهی الارب ). افتادن ریسمان بکره در یکی از دو طرف آن ؛ مرس حبل البکرة. (از اقرب الموارد). به کناری افتادن ریسمان چاه . (ناظم الاطباء). || تر نهاد خرما را در آب و سود آن را و مالید تا بگدازد. (ازمنت...
-
مرس
لغتنامه دهخدا
مرس . [ م َ ] (معرب ، اِ) (از مَرَس ) طناب . رسن . ج ، امراس . رجوع به مَرِس شود.
-
مرس
لغتنامه دهخدا
مرس . [ م َ رَ ] (اِ)مَرس . رسن . طناب و ریسمان . (از جهانگیری ) (برهان ). رسنی که در گلوی اسب و سگ و غیره بندند. (غیاث ). رسنی که در گلوی شیر و سگ کنند. (آنندراج ) : اگر چه سگ به مرس می کشند صیادان کشیده است سگ نفس در مرس ما را. میرزا صائب (از آنندر...
-
مرس
لغتنامه دهخدا
مرس . [ م َ رَ ] (ع اِ) ج ِ مَرَسة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به مرسة شود.
-
مرس
لغتنامه دهخدا
مرس . [ م َ رِ ] (ع ص ) شدید بر ممارست کارها. (از منتهی الارب ). مرد سخت ممارست . (ناظم الاطباء). شخص پشت کاردار و سخت درگیرشونده گویند: انه لمرس حذر؛ یعنی سخت آزموده است در جنگها. (از اقرب الموارد). چیزی که درمان چیزهای نیکو کند. (جهانگیری ). مردی ک...
-
مرس
لغتنامه دهخدا
مرس . [ م ِ ] (اِ) نامی است که در مازندران و گدوک و فیروزکوه به راش یا «فاگوس سیلواتیکا» دهند، و آن رستنیی است . (از یادداشت مرحوم دهخدا). نبع. قزل آغاج . رجوع به راش شود.
-
مرس
لغتنامه دهخدا
مرس . [ م ُ ] (اِخ ) ساموئل فینلی بریز (1791 - 1873 م ). نقاش امریکائی و مخترع تلگراف الکترومغناطیسی . او در سال 1791 م در چارلستون واقع در ایالت ماساچوست متولد شد و از سال 1832 سرگرم اختراع تلگراف گشت و به سال 1835 نخستین دستگاه تلگراف را ساخت و الف...