کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرد گُنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مَرَدَّ
فرهنگ واژگان قرآن
رد - برگشتن - برگشت - بازگشت
-
مَرَدَّ
فرهنگ واژگان قرآن
برگرداننده (کلمه مرد مصدر ميمي از رد و به معناي راد ، برگرداننده است ، و مراد از روزي که برگردانندهاي براي آن نيست ، و کسي نيست که آن را از سوي خدا برگرداند ، روز قيامت است)
-
عاقل مرد
لغتنامه دهخدا
عاقل مرد. [ ق ِ م َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) در تداول عامه کسی را گویند که دوران جوانی را گذرانده باشد.
-
کنگ مرد
لغتنامه دهخدا
کنگ مرد. [ ک ُ م َ ] (ص مرکب ) مرد ستبر و قوی هیکل . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کُنگ در همین لغت نامه شود.
-
مرد شدن
واژگان مترادف و متضاد
بزرگ شدن، بالغ شدن
-
reference man
مرد مبنا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] مردی که ازنظر خصوصیات تشریحی و کاراندامشناختی در حد متوسط باشد
-
dead man 2
مردهمرد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] ← بینۀ مهار
-
نیک مرد
لغتنامه دهخدا
نیک مرد. [ م َ ] (ص مرکب ) آدم خوب . (ناظم الاطباء). خوش ذات . نیکوکار. (فرهنگ فارسی معین ). صالح . (زمخشری ). نیکمردان ؛ ابدال . صلحاء. (یادداشت مؤلف ). نکوکار. خیر. پارسا و پرهیزگار و جوانمرد. نیز رجوع به نیک مردی شود : بدو گفت بهرام کای نیک مردند...
-
عالی مرد
لغتنامه دهخدا
عالی مرد. [ م َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) طالب مولی که دنیا و عقبی را در خیال هم نیارد. (آنندراج ).
-
نیم مرد
لغتنامه دهخدا
نیم مرد. [ م َ ] (ص مرکب ) که در مردی تمام نیست . || که نصف یک مرد به حساب می آید : زن ارچه دلیر است و بازور دست همان نیم مرد است هر چون که هست .اسدی .
-
نیمه مرد
لغتنامه دهخدا
نیمه مرد. [ م َ / م ِ م َ] (ص مرکب ) که در مردانگی به کمال نیست : مرد تمام آنکه نگفت و بکردو آنکه بگوید بکند نیمه مرد.شمس تبریزی .
-
هفت مرد
لغتنامه دهخدا
هفت مرد. [ هََ م َ ] (اِخ ) کنایه ازاصحاب کهف است . (برهان ). || (اِ مرکب ) نیز به معنی آباء علوی یا سبعه ٔ سیاره است : ارچه نیارد برون به ز سنائی دگرگردش این هفت مرد جنبش این چارزن . سنائی .رجوع به هفت مردان شود.
-
هفده مرد
لغتنامه دهخدا
هفده مرد. [ هَِ دَه ْ م َ ](اِخ ) عشره ٔ مبشره و اصحاب کهف . (یادداشت مؤلف ).
-
یکه مرد
لغتنامه دهخدا
یکه مرد. [ ی َک ْ ک َ / ک ِ / ی ِک ْ ک َ / ک ِ م َ ] (ص مرکب ) یگانه در مردی . مرد بی عدیل . (یادداشت مؤلف ).
-
هیچ مرد
لغتنامه دهخدا
هیچ مرد. [ م َ ] (اِ مرکب ) کنایه از مرد ضعیف و زبون . (آنندراج ) : جهان آن کسی راست کو در نبردپی مرد نگذاشت بر هیچ مرد.نظامی (از آنندراج ).