کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرد و مدد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مرد روغن
لغتنامه دهخدا
مرد روغن . [م َ رُ غ َ ] (اِ مرکب ) منی . آب مرد. (ناظم الاطباء).
-
پرستنده مرد
لغتنامه دهخدا
پرستنده مرد. [ پ َ رَ ت َ دَ / دِ م َ ] (اِ مرکب ) عابد. زاهد. متعبد : پرستنده مرد اندرآمد ز کوه شدند اندر آن آگهی همگروه . فردوسی .ز لهراسپ شاه آن پرستنده مردکه ترکان بکشتندش اندر نبرد.فردوسی .
-
پاک مرد
لغتنامه دهخدا
پاک مرد.[ م َ ] (ص مرکب ) صالح . مقابل ناپاکمرد : تو تا برنشستی بزین نبردنبودی مگر یکدل وپاک مرد.فردوسی .
-
پاکیزه مرد
لغتنامه دهخدا
پاکیزه مرد. [ زَ / زِ م َ ] (اِ مرکب ) پاک مرد. صالح : زمانی بیاید که پاکیزه مردشود خوار چون آب دانش بخورد.فردوسی .
-
خانه ٔ مرد
لغتنامه دهخدا
خانه ٔ مرد. [ ن َ / ن ِ ی ِ م َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خانه ٔ شوهر. خانه ٔ زوج : خانه ٔ ارثی بچه های فلانی خانه ٔ مرد است نه خانه ٔ زن .
-
پاکیزه مرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pākizemard ۱. مرد پاکدامن؛ پاکمرد.۲. صالح.
-
پیره مرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) piremard پیرمرد؛ مرد پیر؛ مرد سالخورده.
-
نیک مرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) nikmard مرد خوب؛ مرد نیکوکار.
-
سره مرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] saremard ۱. مرد برگزیده.۲. جوانمرد.۳. [مجاز] بیریا.
-
مرد زبردست
دیکشنری فارسی به عربی
بارع
-
مرد کولی
دیکشنری فارسی به عربی
جاودار
-
مرد زناکار
دیکشنری فارسی به عربی
زاني
-
مرد دیوانه
دیکشنری فارسی به عربی
مجنون
-
مرد فرانسوی
دیکشنری فارسی به عربی
فرنسي
-
حشفه مرد
دیکشنری فارسی به عربی
غدة