کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مردینه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مردینه
/mardine/
معنی
جنس نرینه از انسان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
masculine
مردینه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مطالعات زنان] داشتن ویژگیهای متناسب با مردان یا در ارتباط با مردان
-
مردینه
لغتنامه دهخدا
مردینه . [ م َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، اِ) جنس مرد. مقابل زنینه : که از دستش نخواهد رست یک تن اگر مردینه باشد گر زنینه . ناصرخسرو.و از قنقلیان از مردینه به بالای تازیانه زنده نگذاشتند. (تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 چ اروپا ص 83 ).
-
مردینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] mardine جنس نرینه از انسان.
-
واژههای مشابه
-
masculinization
مردینهسازی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مطالعات زنان] دادن ویژگیهای مردانه به کسی
-
جستوجو در متن
-
عورتینه
فرهنگ فارسی معین
(عَ یا عُ رَ نَ یا نِ) [ ع - فا. ] (ص نسب . اِمر.) جنس زن و دختر؛ مق . مردینه ، پسرینه .
-
زنینه
لغتنامه دهخدا
زنینه . [ زَ نی ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، اِ) زن . امراءة. (فرهنگ فارسی معین ). از جنس زن : که از دستش نخواهد رست یک تن اگر مردینه باشد یا زنینه . ناصرخسرو.نیز همان شب زنینه ای خواب دید. (معارف بهاء ولد،از فرهنگ فارسی معین ).
-
عورتینه
لغتنامه دهخدا
عورتینه . [ ع َ / عُو رَ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) جنس زن ودختر. در مقابل مردینه و پسرینه . (از فرهنگ فارسی معین ). زن شخص و ناموس او، در اصطلاح اهل خراسان و گناباد : و باقی آنچه عورتینه بودند از بنات واخوات و خواتین که با ترکان بهم بودند. (جها...
-
تارابی
لغتنامه دهخدا
تارابی . (اِخ ) محمود، منسوب به تاراب بخارا. جوینی در تاریخ جهانگشای در ذکر خروج تارابی آرد: در شهور سنه ٔ ست ّوثلثین وستمائة قِران ِ نَحْسَین بود در برج سرطان ، منجمان حکم کرده بودند که فتنه ای ظاهر شود و یمکن مبتدعی خروج کند. بر سه فرسنگی بخارا دیه...
-
بالا
لغتنامه دهخدا
بالا. (ق ،اِ) فراز. (فرهنگ اسدی ). مقابل نشیب . بر. (هفت قلزم ) (آنندراج ). معال . (منتهی الارب ). زبر. (برهان قاطع)(انجمن آرای ناصری ). فوق . روی . (غیاث اللغات ) (برهان ) (هفت قلزم ). مقابل زیر. مقابل پائین : تو بر مایه ٔ دانش خود مایست که بالای هر...