کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مردوده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مردوده
/mardude/
معنی
۱. (فقه) ویژگی زن طلاقدادهشده که به خانۀ پدر بازگشته است.
۲. (اسم، صفت) [قدیمی] تاریک و متروک.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مردوده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مردودَة] mardude ۱. (فقه) ویژگی زن طلاقدادهشده که به خانۀ پدر بازگشته است.۲. (اسم، صفت) [قدیمی] تاریک و متروک.
-
واژههای مشابه
-
مردودة
لغتنامه دهخدا
مردودة. [ م َ دَ ] (ع ص ) تأنیث مردود. رجوع به مردود شود. || زنی طلاق داده . (مهذب الاسماء). زن مطلقه که به خانه ٔ پدر و مادر خود بازگردد. (منتهی الارب ). مطلقه . رُدَّی . (از متن اللغة). || (اِ) ستره . (منتهی الارب ). استره . زیرا که به سوی دسته ٔ ...
-
جستوجو در متن
-
مرجوع
لغتنامه دهخدا
مرجوع . [ م َ ] (ع ص ) بازگردانیده . برگردیده . (آنندراج ). بازگشت داده شده . برگردانده شده . نعت مفعولی است از رجع. رجوع به رجع شود. || بازخوانده شده . رجوع به معنی قبلی شود. رجوع شده . (ناظم الاطباء). ارجاع شده . محول . حواله شده .- مرجوع الیه ؛ م...
-
راجع
لغتنامه دهخدا
راجع. [ ج ِ ] (ع ص ، اِ) زنی که شوهرش بمیرد و او بخانه ٔ مادر و پدر خود بازگردد و اما این چنین مطلقه را مردوده گویند. || مرغ که از گله ٔ خود بازگردد. || ناقه که دم بردارد. و ماده خر که دم بردارد و کمیز بطوری اندازد که آبستن نماید و چنان نباشد. (منتهی...
-
استره
لغتنامه دهخدا
استره . [ اُ ت ُ رَ / رِ ] (اِ) آلتی است که بدان سر تراشند و بعربی موسی گویند. (برهان ). چون موی سر را بدان بسترند یعنی پاک و محو سازند، به این اسم موسوم است . (انجمن آرا). موسی . (منتهی الارب ). محلق . مِحلَقه . حنفاء. (منتهی الارب ). تیغ. تیغ سرترا...
-
حلولیة
لغتنامه دهخدا
حلولیة. [ ح ُ وی ی َ ] (اِخ ) فرقه ای از صوفیه . (کشف المحجوب هجویری ). فرقه ای از دو فرقه ٔ مذهب صوفیه . (بیان الادیان ). آنانکه گمان برند ذات باری تعالی در تن آدمی حلول تواند کرد. مقابل اتحادی . حلولیان معتقدند که روح حق تعالی در آدم و پیغمبران و ا...
-
درایة
لغتنامه دهخدا
درایة. [ دِ ی َ ] (ع مص ) دانستن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن جرجانی ). دانستن چیزی را، یا دانستن به نوعی از حیله . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دری . دریة. دریان . || درایت . درایه . علم به چیزی ، وگویند علم به چیزی با تکلف و حیله ....
-
استحسان
لغتنامه دهخدا
استحسان . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نیکو شمردن . (تاج المصادر بیهقی )(زوزنی ). پسندیدن . ستودن . نیک شمردن . (غیاث ). ضد استقباح . نیکو داشتن . و منه الاستحسان عند اهل الرأی .استحسان ؛ در لغت چیزی را خوب شمردن و خوب پنداشتن است . در اصطلاح نام دلیلی است از...