کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مردوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مردوار
/mardvār/
معنی
مانند مردان؛ مانند دلاوران.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
male, manlike, virile
-
جستوجوی دقیق
-
مردوار
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [قدیمی] mardvār مانند مردان؛ مانند دلاوران.
-
مردوار
لغتنامه دهخدا
مردوار. [ م َرْدْ ] (ق مرکب ) مردانه . بمردانگی . چون مردان . دلیرانه . شجاعانه : ما نیز قصد خراسان داریم دل قوی بایدداشت و مردوار پیش کار رفت . (تاریخ بیهقی ص 530). از ایشان نباید ترسید و مردوار باید پیش رفت . (تاریخ بیهقی ص 633). مردوار پیش آمدند و...
-
مردوار
دیکشنری فارسی به عربی
رجولي
-
جستوجو در متن
-
رجولي
دیکشنری عربی به فارسی
مردوار , مردانه , جوانمرد
-
manly
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مردانه، جوانمرد، مرد، مردوار
-
manlier
دیکشنری انگلیسی به فارسی
منیر، مردانه، جوانمرد، مرد، مردوار
-
manliest
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مهمترین، مردانه، جوانمرد، مرد، مردوار
-
manful
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حیله گر، دلیر، شجاع، مردانه، مردوار، مصمم
-
مردانه
واژگان مترادف و متضاد
۱. شجاعانه، دلیرانه، جسورانه، غیرتمندانه، غیورانه ۲. مردوار ۳. مربوطبه مرد(ان) ≠ زنانه
-
گوی باختن
لغتنامه دهخدا
گوی باختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) گوی بازی کردن . بازی کردن با گوی و چوگان : اسب در میدان رسوایی جهانم مردواربیش از این در خانه نتوان گوی و چوگان باختن . سعدی .رجوع به چوگان شود.
-
جان بدربردن
لغتنامه دهخدا
جان بدربردن . [ ب ِ دَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) سالم ماندن . نجات یافتن . جان بدرآوردن . جان بردن : یکی پیش خصم آمدن مردواردوم جان بدربردن از کارزار. سعدی .زین بحر عمیق جان بدربردآنکس که هم از کنار برگشت . سعدی .رجوع به جان بدرآوردن شود.
-
وار
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) ‹واره› vār ۱. مثل؛ مانند؛ شبیه: مردوار، بزرگوار، بندهوار، دیوانهوار، دایرهوار.۲. دارنده: امیدوار، سوگوار.۳. لایق: شاهوار.۴. به اندازۀ باری که حیوان میتواند حمل کند (در ترکیب با کلمۀ دیگر): شتروار، خروار.۵. (اسم) [قدیمی] زمان؛ نوبت.
-
جفا کشیدن
لغتنامه دهخدا
جفا کشیدن .[ ج َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) جفا بردن . متحمل جفا وستم شدن . آزار و ظلم کسی را تحمل کردن : جفای عشق تو چندان که میکشد سعدی خیال عشق تو از سر نمیکند بیرون .سعدی .شرطست جفا کشیدن از یارخمرست و خمار و گلبن و خار. سعدی .ز دوستان بجفا سیر گش...
-
جهاندن
لغتنامه دهخدا
جهاندن . [ ج َ دَ ] (مص ) جهانیدن . مصدر متعدی از جهیدن ، جستن . بجستن واداشتن . پرش دادن . به جست و خیز وادار کردن . (فرهنگ فارسی معین ). سکیزاندن : فرس بیرون جهاند از کل کونین علم زد بر سریرقاب قوسین . نظامی .اسب در میدان رسوایی جهانم مردواربیش از ...