کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرده ای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
wasteland
زمین مرده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] بخشی از زمین که برای کشاورزی یا هر هدف دیگری قابل استفاده نباشد
-
dead cave
غار مرده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] غاری که در آن رطوبت وجود ندارد و غارنهشتهها (speleothems) در آن رشد نمیکنند متـ . غار خشک dry cave
-
دل مرده
فرهنگ فارسی معین
( دِ . مُ دِ)(ص مر.) افسرده ، بی انگیزه .
-
موش مرده
فرهنگ فارسی معین
(دِ) (اِمر.) (عا.) کنایه از: فرد حیله گر که ظاهر خود را بی گناه نشان می دهد.
-
آب مرده
لغتنامه دهخدا
آب مرده . [ ب ِ م ُ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آب راکد.
-
ابر مرده
لغتنامه دهخدا
ابر مرده . [ اَ رِ م ُ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسفنج . اسفنجه . رغوةالحجامین . ابر کهن . نشکرد گازران . رجوع به ابر کهن شود.
-
مرده ریگ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) میراث ، ارث .
-
مرده خوار
فرهنگ فارسی معین
( ~. خا) (ص فا.) 1 - لاشخور. 2 - کسی که برای خوردن غذا در مراسم ختم و عزاداری شرکت می کند.
-
مرده ری
فرهنگ فارسی معین
( ~. رِ) (اِ مر.) = مردری : 1 - مرده ریگ ، میراث . 2 - مجازاً پست ، ناچیز، فرومایه .
-
مرده شور
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص فا.) = مرده شوی : کسی که شغلش شستشو و غسل دادن مردگان است .
-
جوان مرده
لغتنامه دهخدا
جوان مرده . [ ج َ م ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) پدر یا مادری که فرزند جوانش مرده است . || آنکه بجوانی میرد. || نفرینی است .
-
تن مرده
لغتنامه دهخدا
تن مرده . [ ت َ م ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مرده تن . بی جان . بی روح : سوزنده و تن مرده تر از شمع به مجلس لرزنده و نالنده تر از تیر به پرتاب . خاقانی .رجوع به تن شود.
-
دو مرده
لغتنامه دهخدا
دو مرده .[ دُو م َ دَ / دِ ] (ص نسبی ) منسوب به دو مرد. آنچه که کفاف دو مرد را دهد؛ خوراک دو مرده : امروز دو مرده بیش گیرد مرکن فردا گوید تربی از اینجا برکن .سعدی (کلیات چ مصفا ص 134).
-
ده مرده
لغتنامه دهخدا
ده مرده . [ دَه ْ م َ دَ / دِ ] (ص نسبی ) منسوب به ده نفر مرد و یا زیادتر.(ناظم الاطباء). هر چیز منسوب به ده مرد که کنایه ازبسیاری مرد است چون زر ده مرده و جام ده مرده ، زری و جامی که به مردم بسیار کفایت کند. (از آنندراج ).- ده مرده حلاج بودن ؛ نهای...
-
ده مرده
لغتنامه دهخدا
ده مرده . [ دِه ْ م ُ دِ ] (اِخ ) (پنکان ) مرکز دهستان ارزوئیه بخش بافت شهرستان سیرجان . واقع در 72هزارگزی جنوب بافت . سکنه ٔ آن 366 تن . آب آن از قنات تأمین می شود.راه آن فرعی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).