کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مردن
/mordan/
معنی
۱. بیجان شدن؛ درگذشتن؛ بدرود زندگی گفتن.
۲. [مجاز] نابود شدن؛ از میان رفتن.
۳. [مجاز] چیزی یا کسی را بسیار دوست داشتن.
۴. [قدیمی، مجاز] خاموش شدن چراغ، آتش، و مانند آن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ارتحال، رحلت، فنا، فوت، مرگ، ممات، موت، وفات
۲. جان باختن، رختبربستن، قالبتهی کردن، درگذشتن، فوت کردن، وفات یافتن
۳. تلفشدن
۴. سقط شدن، نفله شدن ≠ در حیاتبودن، زیستن
۵. نابود شدن، از بین رفتن
۶. خاموش شدن (چراغ، آت
فعل
بن گذشته: مرد
بن حال: میر
دیکشنری
decease, depart, die, dying, expire, fail, part, pass, perish, succumb
-
جستوجوی دقیق
-
مردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. ارتحال، رحلت، فنا، فوت، مرگ، ممات، موت، وفات ۲. جان باختن، رختبربستن، قالبتهی کردن، درگذشتن، فوت کردن، وفات یافتن ۳. تلفشدن ۴. سقط شدن، نفله شدن ≠ در حیاتبودن، زیستن ۵. نابود شدن، از بین رفتن ۶. خاموش شدن (چراغ، آت
-
مردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: murtan] mordan ۱. بیجان شدن؛ درگذشتن؛ بدرود زندگی گفتن.۲. [مجاز] نابود شدن؛ از میان رفتن.۳. [مجاز] چیزی یا کسی را بسیار دوست داشتن.۴. [قدیمی، مجاز] خاموش شدن چراغ، آتش، و مانند آن.
-
مردن
فرهنگ فارسی معین
(مُ دَ) [ په . ] (مص ل .) فوت شدن ، از دنیا رفتن .
-
مردن
لغتنامه دهخدا
مردن . [ م ِ دَ ] (ع اِ) دوک . (منتهی الارب ). مغزل . (متن اللغة). دوک ریسندگی . ج ، مردان .
-
مردن
لغتنامه دهخدا
مردن . [ م ُ دَ ] (مص ) درگذشتن . فرمان یافتن . نماندن . جان دادن . درگذشتن . وفات کردن . فوت شدن . معدوم شدن . از دنیا رفتن . از جهان بیرون شدن . به دار باقی شتافتن . سفر آخرت کردن . به جهان دیگر رفتن . پرواز کردن مرغ روح . موت . فوت . رحلت . ارتحال...
-
مردن
لغتنامه دهخدا
مردن . [ م ُ دِ ] (ع ص ) تاریک . (منتهی الارب ). مظلم . (متن اللغة). تیره و تار و سیاه و ظلمانی . || گنده بوی . (از منتهی الارب ). عرق مردن ، منتن . (از متن اللغة). خوی گنده بوی . (منتهی الارب ).
-
مردن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: bemiri طاری: mardmun طامه ای: mardan طرقی: mardmun کشه ای: mardmun نطنزی: mardan
-
مردن
دیکشنری فارسی به عربی
انته , سمن , مت , موة
-
واژههای مشابه
-
پیش مردن
لغتنامه دهخدا
پیش مردن . [ م ُ دَ ] (مص مرکب ) فدا شدن کسی را. قربان او گردیدن . برخی ِ او گشتن . برخی ِ جان او شدن : نه هر کس پیش میری ، بیش میردبدین سختی غمی در پیش گیرد. نظامی .سرو من خوش میخرامی پیش بالا میرمت ماه من خوش میروی کاندر سراپا میرمت . سعدی .برخی جا...
-
شتاب مردن
لغتنامه دهخدا
شتاب مردن . [ ش ِ م ُ دَ ] (مص مرکب ) مردن به سرعت . مرگ سریع. زأم . (از منتهی الارب ). زؤم . (از منتهی الارب ).
-
چراغ مردن
لغتنامه دهخدا
چراغ مردن . [ چ َ / چ ِ م ُ دَ ] (مص مرکب ) لازم از چراغ کشتن . (آنندراج ). خاموش شدن چراغ . (ارمغان آصفی ). مردن چراغ . فرومردن چراغ . فروکش کردن چراغ . گل شدن چراغ . چراغ نشستن : آه و دردا که چراغ من تاریک بمردباورم کن که ازین درد بتر کس را نی . خا...
-
خورشید مردن
لغتنامه دهخدا
خورشید مردن . [ خوَرْ / خُرْ م ُ دَ ] (ص مرکب ) غروب کردن . غروب نمودن خورشید. (آنندراج ).
-
خون مردن
لغتنامه دهخدا
خون مردن . [ م ُ دَ ] (مص مرکب ) منجمد شدن خون در زیر پوست بر اثر ضربه .
-
مردن در اثر برق
دیکشنری فارسی به عربی
کهرب