کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مردم خور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مردم آزاری
لغتنامه دهخدا
مردم آزاری . [ م َ دُ ] (حامص مرکب ) ستمگری . اذیت . عمل مردم آزار : مردمی کرد در جهانداری مردمی به ز مردم آزاری . نظامی .بود کارش همه ستمکاری بی وفائی و مردم آزاری . نظامی .به چه کار آیدت جهانداری .مردنت به که مردم آزاری . سعدی .چگونه شکر این نعمت گ...
-
مردم آمیز
لغتنامه دهخدا
مردم آمیز. [ م َ دُ ] (نف مرکب ) خلیق متواضع. (آنندراج ). مردم جوش . که با خلایق بجوشد و خوشرفتاری و معاشرت کند. مقابل مردم گریز : چون به ریش آمد و به لعنت شدمردم آمیز و صلح جوی بود.سعدی .
-
مردم آمیزی
لغتنامه دهخدا
مردم آمیزی .[ م َ دُ ] (حامص مرکب ) معاشرت بسیار با مردم . خلیق و خوشرفتاری و معاشرتی بودن . عمل و صفت مردم آمیز.
-
مردم آهنگ
لغتنامه دهخدا
مردم آهنگ . [ م َ دُ هََ ] (نف مرکب ) مردم کش . مردم آهنج . رجوع به مردم آهنج شود. || (اِ مرکب ) سلاح کجی است مانند چوگان که آن را مردگیر هم گویند و معرب آن مردم آهنج است . (از برهان قاطع). رجوع به مردآهنگ و مردم آهنج شود.
-
مردم افکن
لغتنامه دهخدا
مردم افکن . [ م َ دُ اَ ک َ ] (نف مرکب ) مردم کش . آدمکش . قهار. زورمند.حذر ازپیروی نفس که در راه خدامردم افکن تر از این غول بیابانی نیست . سعدی .به مردمی که دل دردمند حافظ رامزن به ناوک دلدوز مردم افکن چشم .حافظ.
-
مردم پرست
لغتنامه دهخدا
مردم پرست . [ م َ دُ پ َ رَ ] (نف مرکب ) مخلوق پرست . آنکه مردم را پرستد. دوستدار خلق . || (حامص مرکب ) مردم پرستی . مردم پرستیدن . پرستش مردم . عبادت مردم . تملق : بت پرستیدن به از مردم پرست پند گیر و کار بند و گوشدار.بوشکور.
-
مردم پرستی
لغتنامه دهخدا
مردم پرستی . [ م َ دُ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) عمل مردم پرست . || عبادت مردم . || تملق . (یادداشت مرحوم دهخدا). تملق گوئی .
-
مردم پرور
لغتنامه دهخدا
مردم پرور. [ م َدُ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) که مردم را پرورش کند. که متعهد امور مردم گردد و تیمار آنان دارد : چرخ مردم خوار اگر روزی دو مردم پرور است نیست از شفقت مگر پرورده ٔ او لاغر است .عطار.
-
مردم پروری
لغتنامه دهخدا
مردم پروری . [ م َ دُ پ َرْ وَ ] (حامص مرکب ) تعهد امور مردم . پرورش مردم .
-
مردم پسند
لغتنامه دهخدا
مردم پسند. [ م َ دُ پ َ س َ ] (ن مف مرکب ) پسندیده ٔ مردم . خلق پسند. مورد پسند مردم . مقبول همه .
-
مردم پسندی
لغتنامه دهخدا
مردم پسندی . [ م َ دُ پ َ س َ ] (حامص مرکب ) مقبولیت . صفت مردم پسند. مورد قبول و پسند خلایق بودن .
-
مردم پیچ
لغتنامه دهخدا
مردم پیچ . [ م َ دُ ] (نف مرکب ) کنایه از مردم کش و مردم آزار. (انجمن آرا). || (اِ مرکب ) سلاحی است مانند چوگان . (انجمن آرا). مردم آهنگ .
-
مردم خصال
لغتنامه دهخدا
مردم خصال . [ م َ دُ خ ِ ] (ص مرکب ) کسی که در وی صفات انسانیت و مردمی باشد. (ناظم الاطباء). مردم خوی . آدمی خوی . آدمی سیرت . نیکو خصال .
-
مردم خواری
لغتنامه دهخدا
مردم خواری .[ م َ دُ خوا / خا ] (حامص مرکب ) آدم خواری . خوردن گوشت آدمیزاد. عمل مردم خوار. رجوع به مردم خوار شود.
-
مردم خواه
لغتنامه دهخدا
مردم خواه . [ م َدُ خوا / خا ] (نف مرکب ) مردم دوست . دوستدار مردم .