کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مردمسالاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مردمسالاری
مترادف و متضاد
دموکراسی ≠ استبداد
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
democracy
مردمسالاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی، علوم سیاسی و روابط بینالملل] نظامی سیاسی که در آن برگزیدگان مردم حکومت میکنند
-
واژههای مشابه
-
مردم سالاری
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمص .) نک دموکراسی .
-
سالاری
واژگان مترادف و متضاد
۱. ریاست، سروری، مهتری ۲. سرداری، فرماندهی ۳. حکومت ۴. پادشاهی، سلطنت ۵. پیری، سالمندی، کهنسالی
-
سالاری
فرهنگ فارسی معین
(حامص .) 1 - مهتری ، ریاست ، پادشاهی . 2 - پیری ، سالخوردگی .
-
سالاری
لغتنامه دهخدا
سالاری . (اِخ ) پنج فرسخ میانه جنوب و مشرق فهلیان است . (فارسنامه ٔ ناصری گفتاردوم ص 304).
-
سالاری
لغتنامه دهخدا
سالاری . (اِخ ) دهی است از دهستان کدکن پائین رخ بخش کدکن ، شهرستان تربت حیدریه در 37هزارگزی شمال باختری کدکن و سر راه اتومبیل رو کدکن بشهر کهنه واقع شده است هوای آن معتدل و دارای 428 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن پنبه ، شغل اها...
-
electronic democracy, e-democracy
مردمسالاری الکترونیکی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] استفاده از فنّاوریهای ارتباطات الکترونیکی، مانند اینترنت، برای پیشبرد فرایندهای مردمسالارانه در حکومتهای مردمسالار
-
pluto-democracy
زرـ مردمسالاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] نظام سیاسی بهظاهر مردمسالاری که در آن ثروتمندان حکومت میکنند
-
مردم
واژگان مترادف و متضاد
۱. آدم، آدمی، آدمیزاد، انس، انسان، بشر، توده، خلق، عوام، ملت، ناس، نفوس ≠ پری، جن ۲. انسان شریف ۳. مردمک ۴. آدمیان، انسانها ۵. نژاد ۶. اهالی، شهروند، تبعه ۷. افراد، بیگانگان، غریبهها
-
مردم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: martom] mardom ۱. انسانها؛ آدمیان.۲. [مجاز] کسانی که در یک مکان اقامت دارند؛ ساکنان جایی.۳. انسانهایی که دارای ویژگی یا ویژگیهای مشترکی هستند.۴. (زیستشناسی) [قدیمی، مجاز] مردمک چشم: ◻︎ ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است / ببین که در ...
-
مردم
فرهنگ فارسی معین
(مَ دُ) [ په . ] (اِ.) 1 - انسان ، آدمی . 2 - مردمک چشم . ج . مردمان .
-
مردم
لغتنامه دهخدا
مردم . [ م َ دُ ] (اِ)آدمی . انس . انسان . آدمیزاده . شخص . بشر : دریا دو چشم وبر دل آتش همی فزایدمردم میان دریا و آتش چگونه پاید. رودکی .خدای عرش جهان را چنین نهاد نهادکه گاه مردم از او شاد و گه بود ناشاد. رودکی .مردمان از خرد سخن گویندتوهوازی حدیث ...
-
مردم
لغتنامه دهخدا
مردم . [ م ُ دِ ] (ع ص ) ساکن . برقرار. (منتهی الارب ). که ادامه یابد و قطع نشود . (از متن اللغة).
-
مردم
لغتنامه دهخدا
مردم . [ م ُ رَدْ دَ ] (ع ص ) ثوب مردم ؛ جامه ٔ کهنه و درپی کرده . (منتهی الارب ). ثوب مردم و مرتدم و متردم وملدم ، خلق مرقع. (متن اللغة). لباس کهنه ٔ وصله دار.