کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مردمکگشادی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
mydriasis
مردمکگشادی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] گشاد شدن مردمک در هنگام تاریکی یا مرگ یا در نتیجۀ مصرف بعضی از داروها متـ . گشادی مردمک
-
واژههای مشابه
-
گشادی مردمک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] ← مردمکگشادی
-
گشادی
لغتنامه دهخدا
گشادی . [ گ ُ ] (حامص ) فراخی . فراخا. وسعت . گشادگی . مقابل تنگی و ضیق .
-
گشادی
واژگان مترادف و متضاد
فراخنا، فراخی، وسعت ≠ تنگی، ضیق
-
spasmodic mydriasis, spastic mydriasis
مردمکگشادی تنجشی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] مردمکگشادی ناشی از تنجش ماهیچۀ گشادکنندۀ عنبیه یا فزونی فعالیت دستگاه همحس
-
paralytic mydriasis
مردمکگشادی فلجی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] مردمکگشادی ناشی از فلج عصب محرکۀ مشترک چشم
-
amaurotic mydriasis
مردمکگشادی کوری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] اختلالی که در آن مردمک چشم نابینا گشادتر از مردمک چشم بینای دیگر است
-
alternating mydriasis, bounding mydriasis
مردمکگشادی متناوب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] نوعی مردمکگشادی که بهتناوب نخست در یک سو و سپس در سوی دیگر ظاهر میشود
-
pupil
مردمک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] سوراخی گرد در مرکز عنبیه که نور از خلال آن وارد عدسی چشم میشود
-
مردمک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) mardomak دریچهای میان عنبیه که نور را به داخل چشم هدایت میکند؛ مردمه.
-
مردمک
فرهنگ فارسی معین
(مَ دُ مَ) (اِمصغ .) سیاهی میان دایرة چشم .
-
مردمک
لغتنامه دهخدا
مردمک . [ م َ دُ م َ ] (اِ مصغر) تصغیر مردم است که شخص واحد باشد از آدمی . (برهان قاطع). مردم خرد.رجوع به مردم شود. || سیاهی کوچک که در میان سیاهی چشم باشد و مردمک آن را بدین سبب گویند که صورتی کوچک به شکل آدمی در آن می نماید و از این جهت در عربی انس...
-
کون گشادی
لغتنامه دهخدا
کون گشادی . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) در تداول عامه ، فراخ کونی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مدخل قبل شود. || کنایه است از تنبلی . کاهلی . (فرهنگ فارسی معین ). بیکارگی . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ).
-
گیوه گشادی
لغتنامه دهخدا
گیوه گشادی . [ گی وَ / وِ گ ُ ] (حامص مرکب ) تنبلی و کاهلی . (یادداشت مؤلف ). گل گیوه گشادی .