کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مردمه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مردمه
/mardome/
معنی
= مردمک
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مردمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] mardome = مردمک
-
مردمه
لغتنامه دهخدا
مردمه . [ م َ دُ م َ / م ِ ] (اِ مصغر) مردمک . مردمک چشم . (برهان قاطع) (جهانگیری ) (رشیدی ) (انجمن آرا). مردم دیده : آن خوشه بین چنانک یکی خیک پر نبیدسر بسته و نبرده بدو دست هیچ کس بر گونه ٔ سیاهی چشم است غژم اوهم بر مثال مردمه ٔ چشم از او تکس . بهر...
-
واژههای مشابه
-
مردمة
لغتنامه دهخدا
مردمة. [ م ُ دِ م َ ] (ع ص )تأنیث مُردِم . سحاب مردمة؛ ابر ثابت و پا برجای ، کذلک حمی مردمة. (ناظم الاطباء). رجوع به مُردِم شود.
-
جستوجو در متن
-
مردمک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) mardomak دریچهای میان عنبیه که نور را به داخل چشم هدایت میکند؛ مردمه.
-
صعق
لغتنامه دهخدا
صعق . [ ص َ ع َ ] (اِخ ) آبی است بجنب مردمة بر جانب راست آن و آن بیست چشمه است و بنی سعیدبن قرط از بنی ابی بکربن کلاب را بود. (معجم البلدان ).
-
ببک
لغتنامه دهخدا
ببک . [ ب َ ب َ ] (اِ) حدقه ٔ چشم . (ناظم الاطباء). ببه . نی نی . مردم چشم . مردمک . ذباب العین . انسان العین . مردمه . کاک . کیک . تخم چشم . مردم . ناظر. || بچه . فرزند. (ناظم الاطباء).
-
ببه
لغتنامه دهخدا
ببه . [ ب َ ب َ ] (اِ) (در زبان شیرخوارگان ) مردمک . ببک . نی نی . مردم چشم . به به . انسان العین . مردمک چشم . کاک . کیک . تخم چشم . صبی العین . مردمه . ذباب العین . || تصویر و شکل که کشند. || طفل خرد. عزیز. طفل شیرخوار. (یادداشت مؤلف ).
-
کیک
لغتنامه دهخدا
کیک . (اِ) مردمک چشم . کاک . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 257). مردمک دیده ، به این معنی و به معنی بعد اماله ٔ کاک . (فرهنگ رشیدی ). مردمک چشم را هم می گویند. (برهان ) (آنندراج ). ممال کاک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). کاک . مردمک چشم . مردم . مردمه . مردمک ...
-
مردمک
لغتنامه دهخدا
مردمک . [ م َ دُ م َ ] (اِ مصغر) تصغیر مردم است که شخص واحد باشد از آدمی . (برهان قاطع). مردم خرد.رجوع به مردم شود. || سیاهی کوچک که در میان سیاهی چشم باشد و مردمک آن را بدین سبب گویند که صورتی کوچک به شکل آدمی در آن می نماید و از این جهت در عربی انس...
-
غژب
لغتنامه دهخدا
غژب . [ غ ُ ] (اِ) دانه ٔ انگوری راگویند که از خوشه جدا افتاده باشد و شیره و تخم در میانش باشد؛ یعنی تازه بود و خشک نشده باشد. (برهان قاطع). دانه ٔ انگور. (فرهنگ اسدی ) (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ اوبهی ). دانه ٔ انگور که پخته و تازه...
-
کاک
لغتنامه دهخدا
کاک . (اِ) مرد که در مقابل زن است . (برهان ). به لغت ماوراءالنهر مرد باشد. (لغت نامه ٔ اسدی ) : همه چون غول بیابان همه چون مار صلیب همه بومره ٔ نجدی همه چون کاک غدنگ . قریعالدهر. || مردم که آدمی باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). || مردمک چشم که به عربی ...
-
مردم
لغتنامه دهخدا
مردم . [ م َ دُ ] (اِ)آدمی . انس . انسان . آدمیزاده . شخص . بشر : دریا دو چشم وبر دل آتش همی فزایدمردم میان دریا و آتش چگونه پاید. رودکی .خدای عرش جهان را چنین نهاد نهادکه گاه مردم از او شاد و گه بود ناشاد. رودکی .مردمان از خرد سخن گویندتوهوازی حدیث ...
-
گونه
لغتنامه دهخدا
گونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) عارض و رخساره که به عربی خد گویند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ). مجازاً رخسار و چهره را گویند. (انجمن آرا). هریک از برجستگی دو جانب روی آدمی . (یادداشت مؤلف ). دو طرف صورت . لپ ...