کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مردارسنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مردارسنگ
/mordārsang/
معنی
جسمی سرخ یا زردرنگ که بیشتر از سرب و قلع گرفته میشود و برای ساختن مرهم به کار میرود؛ لیتارژ جوهر سرب؛ مرداهنگ؛ مرتک؛ سنگ مردار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مردارسنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹مرداسنگ، مردهسنگ، مرداسنج، مردارسنج› mordārsang جسمی سرخ یا زردرنگ که بیشتر از سرب و قلع گرفته میشود و برای ساختن مرهم به کار میرود؛ لیتارژ جوهر سرب؛ مرداهنگ؛ مرتک؛ سنگ مردار.
-
مردارسنگ
لغتنامه دهخدا
مردارسنگ . [ م ُ س َ ] (اِ مرکب ) مردارسنج . مرداسنج . مرداسنگ . رجوع به مرداسنگ شود : جیفه ٔ دنیا ندارد پیش ما رنگی که لعل میشود مردارسنگ از دست استغنای ما. قبول (از آنندراج ).- امثال : قیربن قیر زفت بن زفت مردارسنگ ؛ تعبیری مثلی از مردی سخت لئیم ...
-
جستوجو در متن
-
مرتک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] mortak = مردارسنگ
-
اکسیددوپلمب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: oxyde de plomb] (شیمی) 'oksiddopolomb جوهر سرب؛ مردارسنگ.
-
مولوبدانا
لغتنامه دهخدا
مولوبدانا. [ ] (اِ) به شیرازی آن را کرمال خوانند، نیکوترین آن بود که به لون مردارسنگ بود و به قوت مردارسنگ . (از اختیارات بدیعی ).
-
مردارسنج
لغتنامه دهخدا
مردارسنج . [ م ُ س َ ] (اِ مرکب ) مردارسنگ . معرب است و با حذف راء دوم می شود مرداسنج . (منتهی الارب ). مردارسنگ . مرداسنج . مردا سنگ . مرتک . مرتج . رجوع به مرداسنگ شود.
-
مرداسنج
لغتنامه دهخدا
مرداسنج . [ م ُ س َ ] (اِ مرکب ) مردارسنج . مردارسنگ . رجوع به مرداسنگ شود.
-
مرتج
لغتنامه دهخدا
مرتج . [ م َ ت َ] (معرب ، اِ) مردارسنگ . معرب مرده است ، والوجه ضم میمه . (از منتهی الارب ). مرداسنج . (متن اللغة) (المعرب جوالیقی ص 317). مرتک . مردار سنگ . ج ، مراتج . (مهذب الاسماء). رجوع به مُرتَج و مرداسنگ و مردارسنگ شود.
-
مرده سنگ
لغتنامه دهخدا
مرده سنگ . [ م ُدَ / دِ س َ ] (اِ مرکب ) مردارسنگ . مردارسنج . مرداسنج . مرداسنگ . رجوع به مرداسنگ و دزی ج 2 ص 580 شود.
-
مرتک
لغتنامه دهخدا
مرتک . [ م َ ت َ / م ُ ت َ ] (معرب ، اِ) معرب مردارسنگ . (بحر الجواهر). مردارسنگ . (منتهی الارب ) (ترجمه ٔ صیدنه ٔ بیرونی ) (ضریر انطاکی ). مرداسنج . (قانون ابن سینا ص 114) (نزهةالقلوب ). مرداسنگ . (برهان قاطع). مرداسنگی است که سفید کرده باشند، نه مط...
-
مرتج
لغتنامه دهخدا
مرتج . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) در بسته . دری که آن را محکم بسته باشند. (از اقرب الموارد). نعت است از ارتاج . رجوع به ارتاج شود. || پر سبزه و گیاه . مکان مرتج و أرض مرتجة؛ کثیرةالنبات . (از اقرب الموارد). || عاجز در سخن گفتن . (ناظم الاطباء). رجوع به مرتج...
-
مرداسنگ
لغتنامه دهخدا
مرداسنگ . [ م ُ س َ ] (اِ مرکب ) مرداسنج . (دستور الاخوان ) (برهان قاطع) (مهذب الاسماء) (دزی ج 2 ص 580). مردارسنگ . (برهان قاطع) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). مردآهنگ . مرده سنگ . (رشیدی ). مراسنگ . مرتک . (منتهی الارب ) (دستور الاخوان ) ...
-
سنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sang] sang ۱. (زمینشناسی) مادۀ سفتوسخت که جزء ساختمان پوستۀ جامد زمین است و اغلب دارای مواد و عناصر معدنی است.۲. قطعۀ سنگ یا فلز به مقدار معین که با آن چیزی را در ترازو وزن کنند؛ سنگ ترازو؛ سنجه.۳. [قدیمی] مقیاسی برای اندازهگیری آب ج...
-
مینا
لغتنامه دهخدا
مینا. (اِ) آبگینه . (ناظم الاطباء) (برهان ) (منتهی الارب ) (صحاح الفرس ) (آنندراج ). شیشه . آبگینه . (فرهنگ نظام ). آبگینه ٔ سپید. (ناظم الاطباء). زجاج ابیض . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ، ذیل کلمه ٔ حجل ). میناء. (منتهی الارب ) : میان اندرون خانه ٔ رنگ رنگ...