کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرخی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مرخی
معنی
(مُ رَ خّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - سست کننده . 2 - دارویی را گویند که به قوت حرارت و رطوبت خود قوام اعضای کثیفة المسام را نرم و مسامات آن را وسیع بگرداند تا آن که به سهولت و آسانی فضول مجتمعه و محتبسة در آن ها دفع شود، مانند ضماد شوید (شبت ) و بذر کتان .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرخی
فرهنگ فارسی معین
(مُ رَ خّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - سست کننده . 2 - دارویی را گویند که به قوت حرارت و رطوبت خود قوام اعضای کثیفة المسام را نرم و مسامات آن را وسیع بگرداند تا آن که به سهولت و آسانی فضول مجتمعه و محتبسة در آن ها دفع شود، مانند ضماد شوید (شبت ) و بذر کتان .
-
مرخی
لغتنامه دهخدا
مرخی . [ م َ خی ی ] (ع ص ) نابسته و روان . (ناظم الاطباء). سست و نرم . (آنندراج ).
-
مرخی
لغتنامه دهخدا
مرخی . [ م ُ ] (ع ص ) سست کننده . رخوت آرنده . (یادداشت مرحوم دهخدا). نعت فاعلی است از ارخاء. رجوع به ارخاء شود. || در طب ، داروهای مرخی یعنی سست کننده . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). دوائی که لینت و نرمی دهد عضو را با حرارت و رطوبتش ، مانند آب گرم . (از یا...
-
مرخی
لغتنامه دهخدا
مرخی . [ م ُ رَخ ْ خی ] (ع ص ) سست کننده . نعت فاعلی است از ترخیة. || در طب ، هر چه عضو را سست کند به حرارت و رطوبت مزاجی و قابل تمدید سازد مثل تخم کتان . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). داروئی را گویند که به قوت حرارت و رطوبت خود قوام اعضای کثیفةالمسّام را نر...
-
جستوجو در متن
-
مرخیة
لغتنامه دهخدا
مرخیة. [ م ُ ی َ ] (ع ص ) تأنیث مرخی . رجوع به مُرخی شود. || داروهای سست و نرم کننده : دیگر داروها که سست و نرم کننده است که طبیبان الادویة المرخیة گویند.(ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به مُرخی و مرخّی شود.
-
جوزالکوثل
لغتنامه دهخدا
جوزالکوثل . [ ج َ زُل ْ ک َ ث َ ] (ع اِمرکب ) بعضی جوزالقی نیز گویند. ثمر نباتی است هندی شبیه به خرنوب در شکل و رنگ و مستدیر و پهن و پوست او نازک و در جوف او غلافی شبیه بغلاف شابلوط و طعمش مثل باقلی و برگ او شبیه به لبلاب و گلش سفید در آخر سیم گرم و ...
-
رخو
لغتنامه دهخدا
رخو. [ رُخ ْوْ ] (ع ص ) رَخْو. رِخْو. رجوع به دو کلمه ٔ بالا شود. || (اِمص )سستی و نرمی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به رِخْو شود. || (اِ) یکی از پانزده درد که دارای نامند. شیخ الرئیس در اصناف الاوجاع التی لها اسماء گوید: سبب ال...
-
ادرک
لغتنامه دهخدا
ادرک . [ اِ رِ ] (اِ) آلوی کوهی . آلوچه ٔ کوهی . آلوی زرد و تلخ . نلک . (زمخشری ) (السامی ).ادرک عربی است ، بفارسی آلوچه ٔ سلطانی نامند. در اول سرد و رسیده ٔ او در دوم تر و مسکن حدت صفرا و ملین طبع و رب او قابض و آب برگ او کشنده ٔ کرم معده و نارس او ...
-
حب القلقل
لغتنامه دهخدا
حب القلقل . [ ح َب ْ بُل ْ ق ِ ق ِ ] (ع اِ مرکب ) اناردانه ٔ دشتی . تخم انار کوهی است . (نزهةالقلوب حمداﷲ مستوفی ). قلقلان . قلاقل . تخم انار دشتی . دانه ٔ قلقل . صاحب اختیارات گوید: بزر رمان بریست بپارسی ناردانه ٔ دشتی خوانند و مغاث بیخ و یست و بمقد...
-
اشراس
لغتنامه دهخدا
اشراس . [ اَ / اِ ] (اِ) برواق . بوته ٔ سریش . این کلمه بصورتهای : اسراس ، رسراس ، سیراس ، ارشاس ، اشراسن و اشواس در کتب مختلف آمده است . (از دزی ج 1 ص 25). و رجوع به اشتراش شود. ابن البیطار گوید: و آن غیر ریشه ٔ خنثی باشد. برخی آنرا معرب سریش دانسته...
-
قسب
لغتنامه دهخدا
قسب . [ ق َ ] (ع ص ، اِ) سلب شدید. (اقرب الموارد). سخت در مقابل سست . (برهان ) (منتهی الارب ). || زشت از هر چیزی . (منتهی الارب ). || خرمای خشک که در دهان ریزه گردد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). نوعی از خرمای خشک باشد که اهل نجد آن را برشوم خوانند....
-
زبد
لغتنامه دهخدا
زبد. [ زُ ] (ع اِ) کفک شیر و سرشیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج العروس ). || آنچه بوسیله ٔ جنبانیدن و حرکت دادن (مشک و مانند آن ) از شیر گاوو گوسفند گرفته میشود، ج ، زُبَد. (المنجد). آنچه باحرکت دادن از شیر استخراج میشود و این خاص گاو و گوسفند است...
-
اجاص
لغتنامه دهخدا
اجاص . [ اِج ْ جا ] (ع اِ) آلو. آلوی سیاه . آلوی بخارائی . آلوچه . (داود ضریر انطاکی ). زردآلو. میوه ای است خوش ترش ، و از آن آش می پزند. اجاصة یکی . و این لغت عجمی است در عرب مستعمل شده ، زیرا که جیم و صاد در لغات عرب با هم جمع نشود. (منتهی الارب )....
-
خشخاش بستانی
لغتنامه دهخدا
خشخاش بستانی . [ خ َ ش ِ ب ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خشخاش بستانی را به فارسی خشخاش سفید گویند گلش سفید می باشد و خشخاش سیاه را گل بنفش و سرخ و سیاه و کبود و این الوان را تخم سیاه می باشدگویند خشخاش بری را برگ کثیرالتشریف و مزغب می باشد بخلاف بستان...