کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرخم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مرخم
/moraxxam/
معنی
۱. (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که حرفی از آخر آن را در تلفظ یا در نوشتن بیندازند.
۲. [قدیمی] ویژگی زمینی که با رخام (سنگ مرمر) فرش شده باشد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. کوتاهشده
۲. دمبریده
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرخم
واژگان مترادف و متضاد
۱. کوتاهشده ۲. دمبریده
-
مرخم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] moraxxam ۱. (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که حرفی از آخر آن را در تلفظ یا در نوشتن بیندازند.۲. [قدیمی] ویژگی زمینی که با رخام (سنگ مرمر) فرش شده باشد.
-
مرخم
فرهنگ فارسی معین
(مُ رَ خَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کوتاه شده . 2 - کلمه ای که دنبالة آن بریده شده باشد.
-
مرخم
لغتنامه دهخدا
مرخم . [ م ُ خ ِ ] (ع ص ) ماکیان بیضه در زیر بال گرفته . (منتهی الارب ). راخم . مرخمة. (متن اللغة). نعت فاعلی است از ارخام . رجوع به ارخام شود.
-
مرخم
لغتنامه دهخدا
مرخم . [ م ُ رَخ ْ خ َ ] (ع ص ) دم بریده . (از اقرب الموارد). نعت مفعولی است از ترخیم . رجوع به ترخیم شود. || در دستور زبان ، کلمه ٔ مرخم آن است که حرفی یا حروفی از آخر آن بیندازند و دنباله ٔ آن را قطع کنند، مانند رفت و آمد که مرخم رفتن و آمدن است .-...
-
مرخم
لغتنامه دهخدا
مرخم . [ م ُ رَخ ْ خ ِ ] (ع ص ) نرم کننده . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ترخیم . رجوع به ترخیم شود. || سخن گوی خوش نما. (ناظم الاطباء). || سنگ تراش . (ناظم الاطباء). رجوع به معنی آخر مُرَخِّم شود.
-
جستوجو در متن
-
وین
لغتنامه دهخدا
وین . (نف مرخم ) مبدل بین ، به معنی بیننده . رجوع به بین (نف مرخم ) شود.
-
آما
لغتنامه دهخدا
آما. (نف مرخم ) آمای .
-
نگاشت
واژهنامه آزاد
(مصدر مرخم) نگاشتن، نوشتن.
-
نوشت
لغتنامه دهخدا
نوشت . [ ن َ وَ ] (مص مرخم ، اِمص ) مصدر مرخم است از نَوَشتن به معنی درپیچیدن و درنوردیدن . رجوع به نَوَشتن شود.
-
مزید
لغتنامه دهخدا
مزید. [ م َ ] (مص مرخم ) مصدر مرخم از مزیدن به معنی مکیدن . رجوع به مزیدن شود.
-
آسای
لغتنامه دهخدا
آسای . (نف مرخم ) رجوع به آسا شود.
-
آویج
لغتنامه دهخدا
آویج . (نف مرخم ) آویز. (برهان ): مردآویج .
-
آگند
لغتنامه دهخدا
آگند. [ گ َ ] (ن مف مرخم ) رجوع به آکند شود.