کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مرخ
/marx/
معنی
درخت بادام تلخ که چوب آن زود آتش میگیرد؛ آتشگیره؛ آتشزنه؛ بید دشتی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] marx درخت بادام تلخ که چوب آن زود آتش میگیرد؛ آتشگیره؛ آتشزنه؛ بید دشتی.
-
مرخ
لغتنامه دهخدا
مرخ . [ م َ ] (ع اِ) درختی است که چوب آن زودگیر است و بدان آتش افروزند . (از اقرب الموارد). چوب درختی که بزودی آتش می گیرد و از آن آتش زنه می سازند مانند عفار. (ناظم الاطباء). درختی است که از چوب آن مانند زند آتش تولید کنند با سودن مانند عفار. و حرمل...
-
مرخ
لغتنامه دهخدا
مرخ . [ م َ رِ ] (ع اِ) بید دشتی . درختی است دشتی که بظاهر خشکیده مینماید و چون شاخه اش را بشکنند درونش تری و رطوبت باشد. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). زالزالک وحشی . ولیک . (یادداشت مرحوم دهخدا). || (ص ) درخت نرم و نازک . (منتهی الارب ) (از اقرب...
-
مرخ
لغتنامه دهخدا
مرخ . [ م ُ رَ ] (ع اِ) ج ِ مُرْخَة. (متن اللغة). رجوع به مُرخة شود. (متن اللغة).
-
مرخ
لغتنامه دهخدا
مرخ . [ م ُرْ رَ ] (ع اِ) ذنَب . (متن اللغة) (اقرب الموارد). دم . دمب .
-
جستوجو در متن
-
ملیت
لغتنامه دهخدا
ملیت . [ م ِل ْ لی ] (ع اِ) برگ مرخ یا غلاف بار آن . (منتهی الارب ). برگ درخت مرخ . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
واقصة
لغتنامه دهخدا
واقصة. [ق ِ ص َ ] (اِخ ) جائی به یمامة. جائی در راه کوفه نزدیک ذی مرخ . (منتهی الارب ). جائی است در یمامه ، حفصی گوید واقصة آبی است در کنار کرمة که مدفع ذی مرخ است .
-
مروخ
لغتنامه دهخدا
مروخ . [ م ُ ] (ع مص ) در ابن البیطار این مصدر به جای مصدر «مرخ » بکار رفته است به معنی مالیدن :شحم الاسد بلیغ فی تقویة الجماع بلوغا عجیباً، مُروخا بِه و مُسوحا. (ابن البیطار). و رجوع به مرخ شود.
-
مرخة
لغتنامه دهخدا
مرخة. [ م ُ خ َ ] (ع اِ) غوره ٔ خرما میان خلال یا غوره ٔ آن . بسرة یا بلحة. (منتهی الارب ). ج ، مُرخ .
-
اعلیط
لغتنامه دهخدا
اعلیط. [ اِ ] (ع اِ) شاخ برگ ریخته . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (منتهی الارب ). شاخ و تنه که برگ آن ریخته باشد. (از اقرب الموارد). || غلاف بار مرخ که به پوست باقلی ماند یا برگ آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پوستی که میوه ٔ مرخ سرخ ر...
-
قریین
لغتنامه دهخدا
قریین . [ ق َ ری ی َی ْ ] (اِخ ) تثنیه ٔ قَری ّ، و آن نام جائی است که در شعر سیاربن هبیره از خاندان بنی ربیعةبن مالک از آن یاد شده است : لیالی حلت بالقریین حلةو ذی مرخ یا حبذا ذاک وادیا.(از معجم البلدان ).
-
مروخ
لغتنامه دهخدا
مروخ . [ م َ ] (ع اِ) روغن و جز آن که بر اندام مالند و چرب کنند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مالیدنی چنانکه روغن و امثال آن به بدن . ج ، مروخات . (یادداشت مرحوم دهخدا): مَرْخ ؛ مروخ مالیدن بر اندام . (از منتهی الارب ).
-
حرت
لغتنامه دهخدا
حرت . [ ح َرْ رَ ] (ع مص ) حَرّة. تشنه شدن . (از منتهی الارب ). رجوع به حَرّة شود : فاما همچو درخت مرخ و عفار هیچ درختی نیست که به اندک حرت از آن آتش میبارد. (تاریخ قم ص 9).
-
غیفان
لغتنامه دهخدا
غیفان . [ غ َ / غ َی ْ ی َ ] (ع اِمص ) راه رفتن به تکبر و تبختر و نشاط. المرح فی السیر. (ازاقرب الموارد). صاحب منتهی الارب غیفان را بمعنی درخت و چوب آتش زنه آورده است و فیروزآبادی در قاموس گوید غیفان ، مرخ (درخت آتش زنه ) است ، ولی صاحب تاج العروس بر...