کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرتکب شد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرتکب شد
دیکشنری فارسی به عربی
اِرْتکبَ
-
واژههای مشابه
-
مرتکب شدن
دیکشنری فارسی به عربی
ارتکب , فعل
-
مرتکب کردن
دیکشنری فارسی به عربی
ارتکب
-
مرتکب جنایت شدن
دیکشنری فارسی به عربی
إجرامٌ
-
جستوجو در متن
-
ارتَکَبَ مُخالَفَة
دیکشنری عربی به فارسی
تخلف کرد , مرتکب تخلف شد , سرپيچي کرد
-
اِرْتکبَ
دیکشنری عربی به فارسی
مرتکب شد , دست به ارتکاب … زد , دست به … زد , اقدام به … کرد
-
أجرَمَ
دیکشنری عربی به فارسی
مرتکب جنايت شد , دست به جنايت زد , جنايت کرد , جرم کرد
-
عُوقِبَ
فرهنگ واژگان قرآن
عقاب شد - عقوبت شد(کلمه عقاب به معناي مؤاخذه انسان است به نحوي ناخوشايد ، در مقابل کاري ناخوش آيند که عقاب شونده مرتکب شده ، و اگر اين مؤاخذه را عقاب ناميدهاند ، بدين مناسبت است که درعقب و دنباله ي عمل ناخوش آيندي قرار دارد)
-
خونگیر شدن
لغتنامه دهخدا
خونگیر شدن . [ ش ُدَ ] (مص مرکب ) گرفتار آمدن ببلائی برای قتلی که مرتکب شده است . (یادداشت بخط مؤلف ). بخون گرفته شدن .- امثال :خونی خونگیر شد .
-
کارریه
لغتنامه دهخدا
کارریه . [ ی ِ ] (اِخ ) ژان باتیست . عضو مجلس کنوانسیون متولد در «پوله » (کانتال ) به سال 1756. وی در نانت که فرماندهی نوایادها را بعهده داشت ، شقاوتهای بسیار مرتکب گردید و به سال 1794 م . گردن زده شد.
-
شادخة
لغتنامه دهخدا
شادخة. [ دِ خ َ ] (ع اِ، ص ) تأنیث شادخ . (اقرب الموارد). سپیدی فراخ روی . (منتهی الارب ). سپیدی که بر روی آشکار گردد از پیشانی تا بینی . (اقرب الموارد). || راجز درباره ٔ مردی که پدر خود را کشته بود گفته است : «قد رکب الشادخة المحجلة» یعنی مرتکب عمل...
-
فَاجِراً
فرهنگ واژگان قرآن
گناهکار (اسم فاعل از کلمه فجر به معناي انفجار و شکاف وسيع برداشتن است ، آنگاه ميگويد : گناه را هم بدان جهت فجور ناميدند که باعث شکافته شدن و دريده شدن حرمت ديانت است ، ميگوييم : فلاني مرتکب فجور شد ، و يا او فاجر است ، و ايشان فجار و فجرهاند . )
-
نصر
لغتنامه دهخدا
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) عبداﷲبن سعید قرمطی ، مکنی به ابوغانم و مشهور به نصر از زعمای قرامطه است ، در آغاز در قریه ٔ زابوقه ٔ عراق معلم اطفال بود، سپس به زکرویةبن مهرویه ٔ قرمطی پیوست و از پیروان او شد، و خود را نصر نامید، و قبیله ای از بنی کلب را با خود ...