کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرتفع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مرتفع
/mortafa'/
معنی
۱. رفعشده؛ برداشتهشده.
۲. [قدیمی] برافراشتهشده؛ بلندکرده.
۳. [قدیمی، مجاز] ارزشمند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بلند، رفیع، شاهق، بلندپایه، منیف
۲. افراشته، برافراشته، کشیده ≠ پست، کوتاه
۳. کوه، کوهپایه
۴. رفعشده، برطرف، زایل
برابر فارسی
افراشته، بلند
دیکشنری
elevated, eminent, high, tall, uphill, upland
-
جستوجوی دقیق
-
مرتفع
واژگان مترادف و متضاد
۱. بلند، رفیع، شاهق، بلندپایه، منیف ۲. افراشته، برافراشته، کشیده ≠ پست، کوتاه ۳. کوه، کوهپایه ۴. رفعشده، برطرف، زایل
-
مرتفع
فرهنگ واژههای سره
افراشته، بلند
-
مرتفع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mortafa' ۱. رفعشده؛ برداشتهشده.۲. [قدیمی] برافراشتهشده؛ بلندکرده.۳. [قدیمی، مجاز] ارزشمند.
-
مرتفع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mortafe' بلند.
-
مرتفع
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ فِ) [ ع . ] (اِفا.) بلند و رفیع ، بلند شونده .
-
مرتفع
لغتنامه دهخدا
مرتفع. [ م ُ ت َ ف َ ] (ع ص ) برداشته شده . (غیاث اللغات ). برشده . بررفته . (یادداشت مرحوم دهخدا). بلند کرده شده . برافراشته . بالا برده شده : نیت غزوی دیگر کرد که اعلام اسلام بدان مرتفع گردد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 273). || برطرف کرده . از بین برده...
-
مرتفع
لغتنامه دهخدا
مرتفع. [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) بلند شونده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). بالا رونده . (فرهنگ فارسی معین ). || بلند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بلند کرده شده . برافراخته شده . (ناظم الاطباء). رجوع به مرتَفَع شود. || از ...
-
مرتفع
دیکشنری فارسی به عربی
مستوي عالي
-
واژههای مشابه
-
مرتفع شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. برطرف شدن، رفع شدن، رفع و رجوع شدن ۲. فیصله یافتن
-
مرتفع کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. برطرف کردن، رفع کردن، رفع و رجوع کردن ۲. فیصله دادن ۳. مرتفع ساختن
-
مرتفع ساختن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - برافراشتن ، بلند کردن . 2 - برطرف کردن ، از بین بردن ، رفع شده .
-
high-altitude station
ایستگاه مرتفع
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] ایستگاه دیدبانی وضع هوا در ارتفاعی بالاتر از دوهزار متر که نشاندهندۀ وضع هوای تراز دریا نیست
-
جای مرتفع
دیکشنری فارسی به عربی
ارتفاع , مستوي عالي
-
مرتفع بنظرامدن
دیکشنری فارسی به عربی
مصعد