کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرتبطه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرتبطه
لغتنامه دهخدا
مرتبطه . [ م ُ ت َ ب ِ طَ ] (ع ص ) بهم پیوسته و با هم مربوط که بهم راه و رابطه دارند.- ظروف مرتبطه ؛ ظرفهائی که بهم راه دارند و مایعات داخل آنها در یک سطح است . رجوع به ظروف مرتبطه شود.
-
واژههای مشابه
-
ظروف مرتبطه
لغتنامه دهخدا
ظروف مرتبطه . [ ظُ ف ِ م ُ ت َ ب ِ طَ / طِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) ظروفی که از قسمت تحتانی به توسط مجرائی به یکدیگر متصل باشند به نحوی که چون در یکی مایعی ریزند به دیگر ظروف درآید و با وجود اختلاف شکل آنان در همگی به یک سطح قرار گیرد.
-
جستوجو در متن
-
ظروف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ ظرف] zoruf = ظرف〈 ظروف مرتبطه: (فیزیک) ظروفی که توسط مجرایی به همدیگر متصل باشند بهطوریکه هرگاه در یکی از آنها مایعی بریزند به ظرفهای دیگر هم داخل شود و در همۀ آنها به یک سطح افقی قرار گیرد.
-
خورورار
لغتنامه دهخدا
خورورار. [ خ ُ وِ ] (اِ) شترگلو. قسمی از مجرای آب در زیرکه از دو سوی دو مجرای فوقانی را بر طبق قانون ظروف مرتبطه بهم وصل نماید. || نوعی از خوردن شتر و گوسفند و امثال آنها. چیزی که از حلق برآرد و بازخورد. (از لغت محلی شوشتری نسخه ٔ خطی ). نشخوار.
-
مرتبط
لغتنامه دهخدا
مرتبط. [ م ُ ت َ ب ِ ] (ع ص ) آن که اسب آراسته و آماده برای جنگ نگاه میدارد. (ناظم الاطباء). آن که می گیرد و نگهداری می کند اسب را برای رباط . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). شخصی که معین کند اسب را برای رباط. (آنندراج ). || بسته و بهم بسته . پیوست...
-
دیگ بر دیگ
لغتنامه دهخدا
دیگ بر دیگ . [ ب َ ] (اِ مرکب ) دیک بر دیک ، دوایی سمی مرکب از زرنیخ و جیوه و زنگار و آهک که در قدیم برای معالجه ٔ بعضی جراحتها بکار میرفت . مرگ موش ساخته . مرگ موش ساخته را گویند و آن را از زرنیخ مصعد سازند و از جمله سمیات است . (آنندراج ) (برهان )....
-
تراز
لغتنامه دهخدا
تراز. [ ت َ ] (اِ) (اصطلاح فیزیک ) اسبابی است که بوسیله ٔ آن سطوح افقی را می توان تشخیص داد، برای تعیین اختلاف ارتفاع دو نقطه نیزبکار میرود. از اقسام آن تراز آبی ، تراز هوائی و تراز بنائی است . تراز آبی از دو لوله تشکیل یافته که بیکدیگر مربوطند و داخ...