کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرتب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مرتب
/morattab/
معنی
۱. آنچه اجزای آن در جای خود گذاشته شده؛ بانظم.
۲. (قید) دائماً؛ همیشه.
۳. منسجم؛ استوار.
۴. (اسم، صفت) [قدیمی] آنکه راتبه و مواجب میگرفته است.
〈 مرتب کردن (ساختن): (مصدر متعدی) نظموترتیب دادن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آراسته، آماده، بسامان، جور، روبراه، مزین
۲. بانسق، بانظم، بسامان، منتظم، منضبط، منظم
۳. مدون ≠ بیانضباط، غیرمدون، نابسامان، نامرتب
برابر فارسی
بسامان، سازمند
دیکشنری
straight, neat, orderly, periodically, regular, sequential, shipshape, systematic, taut, tidy, trim
-
جستوجوی دقیق
-
مرتب
واژگان مترادف و متضاد
۱. آراسته، آماده، بسامان، جور، روبراه، مزین ۲. بانسق، بانظم، بسامان، منتظم، منضبط، منظم ۳. مدون ≠ بیانضباط، غیرمدون، نابسامان، نامرتب
-
مرتب
فرهنگ واژههای سره
بسامان، سازمند
-
مرتب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] morattab ۱. آنچه اجزای آن در جای خود گذاشته شده؛ بانظم.۲. (قید) دائماً؛ همیشه.۳. منسجم؛ استوار.۴. (اسم، صفت) [قدیمی] آنکه راتبه و مواجب میگرفته است.〈 مرتب کردن (ساختن): (مصدر متعدی) نظموترتیب دادن.
-
مرتب
فرهنگ فارسی معین
(مُ رَ تَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بانظم و ترتیب . 2 - ترتیب داده شده .
-
مرتب
لغتنامه دهخدا
مرتب . [ م ُ رَت ْ ت َ ] (ع ص ) در جای خود قرار داده شده . در مرتبه ٔ خود قرار گرفته . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). ترتیب داده شده . (آنندراج ). راست و درست کرده شده و درجه به درجه در مرتبه و مقام هر کدام آورده شده . (غیاث اللغات ). متسق . منتظم...
-
مرتب
لغتنامه دهخدا
مرتب . [ م ُ رَت ْ ت ِ ] (ع ص ) منظم کننده . ترتیب دهنده . در ترتیب و نظم آورنده . (ناظم الاطباء). || مرتبه دار. این گونه کسان در مجلس شاهان جائی معین داشتند که در آنجا می نشستند و یا می ایستادند. (فرهنگ فارسی معین ) : دبیری معروف مرتب بودی در درگاه ...
-
مرتب
دیکشنری عربی به فارسی
تر وتميز , مرتب , بطور تر وتميز , بطورمنظم , پاکيزه , منظم کردن , اراستن , مرتب کردن
-
مرتب
دیکشنری فارسی به عربی
انيق , بنظام , جوهري , مرتب , هالة
-
مرتب
لهجه و گویش تهرانی
پیاپی
-
واژههای مشابه
-
مرتب کردن
فرهنگ واژههای سره
سامانیدن
-
پیک مرتب
لغتنامه دهخدا
پیک مرتب . [ پ َ / پ ِ ک ِ م ُ رَت ْ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) برید مرتب . پیک با راتبه ٔدائم نه موقت . || قاصدی چند بر منازل متوقف ساخته تا فریها نامه ای را به سرعت یکی به دیگری رساند تا در کوتاهترین زمان به مقصد رسد : ورم ضعیفی و بی بدیم نبودی ...
-
غير مرتب
دیکشنری عربی به فارسی
بي نظم , بي ترتيب , نامنظم , مختل , شلوغ , ناامن , کثيف , بهم خورده , درهم و برهم , نامرتب
-
مرتب کردن
دیکشنری فارسی به عربی
تراصف , حفلة موسيقية , رتب , عدل , عنوان , مدي , مرتب
-
مرتب شد
دیکشنری فارسی به عربی
اِتَّسَقَ