کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مربی ورزش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
sport instructor
مربی ورزش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] فرد واجد شرایطی که ورزش خاصی را به گردشگران میآموزد
-
مربی ورزش
دیکشنری فارسی به عربی
حافلة
-
واژههای مشابه
-
مربي
دیکشنری عربی به فارسی
معلم , مربي , فرهيختار , مربا , فشردگي , چپاندن , فرو کردن , گنجاندن(با زور و فشار) , متراکم کردن , شلوغ کردن , شلوغ کردن(با امد و شد زياد) , بستن , مسدود کردن , وضع بغرنج , پارازيت دادن , قرق شکارگاه , شکارگاه , کنسروميوه , نگاهداشتن , حفظ کردن , با...
-
wrangler
مربی حیوانات
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] مسئول نگهداری و هدایت و تربیت حیوانات برای بازی در فیلم
-
recovery coach, recovery support specialist
مربی خودیابی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اعتیاد] شخصی که ازطریق راهنمایی و آموزش و حمایت فرد معتاد و خانوادۀ وی، موانع موجود بر سر راه خودیابی آنها را برطرف میکند متـ . مربی بهبود
-
online trainer
مربی برخط
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] کسی که ازطریق یکی از رسانههای شبکهای بهصورت برخط آموزش میدهد
-
مربی بهبود
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اعتیاد] ← مربی خودیابی
-
مربي البرتقال
دیکشنری عربی به فارسی
مرباي نارنج , مرباي به , لرزانک
-
مربي الحيوانات
دیکشنری عربی به فارسی
خيال باف , خيال باز
-
مربي الطيور
دیکشنری عربی به فارسی
کسي که مرغداري ميکند , متصدي مرغان
-
dialogue coach, dialogue director, dialect coach
مربی بیان و لهجه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] فردی که طرز بیان کلمات و جملات یا لهجهها را به بازیگر آموزش میدهد
-
جستوجو در متن
-
coach
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مربی، اتوبوس، کالسکه، مربی ورزش، واگن راه اهن، خانه متحرک، معلمی کردن، رهبری عملیات ورزشی را کردن
-
حافلة
دیکشنری عربی به فارسی
گذرگاه , مسير عمومي , کالسکه , واگن راه اهن , مربي ورزش , رهبري عمليات ورزشي را کردن , معلمي کردن