کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مربا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مربا
/morabbā/
معنی
۱. میوهای که در شیرۀ شکر پخته شده باشد.
۲. (صفت) [قدیمی] پرورشیافته؛ پرورده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
conserve, jam, preserve
-
جستوجوی دقیق
-
مربا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مربّیٰ] morabbā ۱. میوهای که در شیرۀ شکر پخته شده باشد.۲. (صفت) [قدیمی] پرورشیافته؛ پرورده.
-
مربا
فرهنگ فارسی معین
(مُ رَ بّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) تربیت شده . 2 - (اِ.) نوعی خوردنی شیرین که از انواع میوه ها یا پوست مرکبات با شکر تهیه می شود.
-
مربا
لغتنامه دهخدا
مربا. [ م ُ رَب ْ با ] (ع ص ، اِ) هرچیز که در شیره ٔ شکر آن را تربیت کرده پرورش دهند.مازیانه . مازیاره . مازیاری . ربید. رچال . (ناظم الاطباء). میوه ٔ تر یا خشک یا پوست یا گل میوه که در شیره ٔشکر پخته باشد، از قبیل مربای به ، مربای سیب ، مربای بهارنا...
-
مربا
دیکشنری فارسی به عربی
مربي
-
واژههای مشابه
-
مربا خوری
لهجه و گویش تهرانی
ظرف خوردن مربا
-
مربا(انواع)
لهجه و گویش تهرانی
مربای بالنگ/ به/کدو/آلو /زردآلو / هویج/ گیلاس/ آلبالو/ شقاقل/ پسته/ بهارنارنج
-
کوزه(روغن،پنیر،مربا)
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: bastu طاری: bastu طامه ای: bessu طرقی: bassu کشه ای: bastu نطنزی: bessu
-
کره و مربا
فرهنگ گنجواژه
نوعی صبحانه.
-
واژههای همآوا
-
مربع
واژگان مترادف و متضاد
۱. چهارگوش، چهارگوشه ≠ سهگوش، مثلث ۲. مجذور
-
مربع
فرهنگ واژههای سره
چهارگوش
-
مربع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] marba' ۱. باران بهاری.۲. جای اقامت در فصل بهار.
-
مربع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] morabba' ۱. چهارگوش؛ چهارگوشه.۲. (ریاضی) شکلی هندسی که دارای چهار ضلع مساوی و چهار زاویۀ قائمه باشد؛ چهارسو.۳. (ادبی) در بدیع، آن است که شاعر چهار مصراع بگوید که هم افقی خوانده شود و هم عمودی:از چهرۀافروختهگل رامشکن/افروختهرخ م...
-
مربع
فرهنگ فارسی معین
(مُ رَ بَّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چهارگوش . 2 - متوازی الاضلاعی که چهار ضلعش با هم برابر و زاویه هایش قائمه باشند.