کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرایی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مرایی
/morāy(')i/
معنی
ریاکار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرایی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] morāy(')i ریاکار.
-
واژههای مشابه
-
مرایی، مرائی
واژگان مترادف و متضاد
ریاکار، مزور، دورو، متظاهر
-
جستوجو در متن
-
گمراه گردیدن
لغتنامه دهخدا
گمراه گردیدن . [ گ ُ گ َ دی دَ ] (مص مرکب )بیره شدن . روگردان شدن . (ناظم الاطباء) : به دشتی که گمراه گردی مپوی . اسدی .گمراه گردم از خود تا تو رهم نمایی از من مرا چه خیزد دوا کنون که تو مرایی . خاقانی .و رجوع به گمراه و گمراه شدن و گمراه گشتن شود.
-
ریاکار
لغتنامه دهخدا
ریاکار. (ص مرکب )مُرائی . (منتهی الارب ). مکار و کسی که در کارها مکر و غدر و نفاق می کند. مزور. (ناظم الاطباء). مکار. دورو. منافق . مرایی . (آنندراج ). شخصی است که همچو بازیگر حرکات و تشبیهات او را حقیقتی نیست و لقبی است از برای آنان که صورةً و ظاهرا...
-
سبکدل
لغتنامه دهخدا
سبکدل . [ س َ ب ُ دِ ] (ص مرکب ) کنایه از ظریف . (آنندراج ) : امروزمرایی شد و گشته ست سبکدل سالار سبکدل نشود میر مرایی . منوچهری .ای شاعر سبکدل با من چو اوفتادت پنداشتم که زینت بیش است هوشیاری . منوچهری .گرانی ببردم ز درگاهش ایرامرید سبکدل گرانجان نب...
-
جان بوز
لغتنامه دهخدا
جان بوز. [ جام ْ ] (اِ مرکب ) در دو مورد فخرالدین گرگانی این کلمه را بکار برده و در هیچیک از فرهنگهای موجود معنایی که مناسب باشددیده نشد و معنی دقیق آن معلوم نگردید : کنون از من همی جان بوز خواهی به دی مه در همی نوروز خواهی چو کام و ناز باشد نه مرایی...
-
خوبروی
لغتنامه دهخدا
خوبروی . (ص مرکب ) جمیل . آنکه چهره اش نیکو باشد. خوش صورت . زیبا. خوشگل . (ناظم الاطباء). صبیح . نیکوروی . خوش سیما. خوب رخسار. (یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خوبرویان : همچنان سرمه که دخت خوبروی هم بسان گرد بردارد از اوی گرچه هر روز اندکی برداردش با ندم...
-
شایستن
لغتنامه دهخدا
شایستن . [ ی ِ ت َ ] (مص ) لایق و درخور بودن . (بهار عجم ). سزاوار بودن . لایق و متناسب بودن . لیاقت داشتن . ارزیدن . (ناظم الاطباء). روا بودن . مشتقات این مصدر چنانکه در حاشیه ٔ مربوط به لغت «شاید» یادآور شدیم گاه بصورت وجه مصدری آید و جمله ٔ مرکب س...
-
بازار
لغتنامه دهخدا
بازار. (اِ) در پهلوی واچار (در هوجستان واچار = سوق الاهواز. رجوع شود به خوزستان ) در پارسی باستان آباکاری مرکب از: آبا در سانسکریت سبها . بمعنی محل اجتماع و جزو دوم مصدر کاری ، بمعنی چریدن (دارمستتر، تتبعات ایرانی ج 2 ص 129، 131). گیلکی واچار . (نیز:...