کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مراهق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مراهق
/morāheq/
معنی
۱. پسری که نزدیک به بلوغ باشد.
۲. جوانی که تازه به حد بلوغ رسیده باشد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
نوبالغ، نوجوان ≠ پیر
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مراهق
واژگان مترادف و متضاد
نوبالغ، نوجوان ≠ پیر
-
مراهق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] morāheq ۱. پسری که نزدیک به بلوغ باشد.۲. جوانی که تازه به حد بلوغ رسیده باشد.
-
مراهق
فرهنگ فارسی معین
(مُ هِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پسر نزدیک به بلوغ . 2 - کسی که آخر وقت نماز خواند.
-
مراهق
لغتنامه دهخدا
مراهق . [ م ُ هَِ ] (ع ص ) کودک نزدیک بلوغ رسیده . (منتهی الارب ) (از غیاث اللغات ). نزدیک رسیده به خواب دیدن . (مهذب الاسماء). کودک نزدیک رسیده به حد بلوغ که آلت او تحریک وشهوتش به جماع ظاهر شود. (از تعریفات ). نزدیک شده به حلم و احتلام . (از اقرب ا...
-
مراهق
دیکشنری عربی به فارسی
نوجوان , بالغ , جوان , رشيد , اسيب , غصه , رنج , درد , اندوه , خشم , تنفر , سنين 31 الي 91سالگي , نوجوان (از ده تا 91 ساله)
-
جستوجو در متن
-
سنین 31 الی 91سالگی
دیکشنری فارسی به عربی
مراهق
-
نوجوان (از ده تا 91 ساله)
دیکشنری فارسی به عربی
مراهق
-
نوبالغ
واژگان مترادف و متضاد
مراهق، نوجوان
-
نوجوان
دیکشنری فارسی به عربی
حدث , مراهق
-
رشید
دیکشنری فارسی به عربی
مراهق , مستوي عالي
-
اندوه
دیکشنری فارسی به عربی
حزن , ضيق , کدر , مراهق
-
غصه
دیکشنری فارسی به عربی
حزن , مراهق , مشکلة
-
مراهقة
لغتنامه دهخدا
مراهقة. [ م ُ هَِ ق َ ] (ع ص ) دختربچه ٔ نزدیک به حد بلوغ . تأنیث مراهق است . رجوع به مراهقة و مراهق و نیز رجوع به متن اللغة شود.
-
جوان
دیکشنری فارسی به عربی
شاب , صغار السمک , صغير , مراهق