کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مراقد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مراقد
/marāqed/
معنی
= مرقد
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مراقد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ مرقد] [قدیمی] marāqed = مرقد
-
مراقد
فرهنگ فارسی معین
(مَ قِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مرقد.
-
مراقد
لغتنامه دهخدا
مراقد. [ م َ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ مرقد. (از دستور الاخوان ). رجوع به مَرقَد شود : دیده ٔ حقود حسود از ملاحظات جمال حضرتش در مراقد غفلت تا صبح قیامت غنوده . (مرزبان نامه ، از فرهنگ فارسی معین ).
-
جستوجو در متن
-
مرقد
فرهنگ فارسی معین
(مَ قَ) [ ع . ] (اِ.) خوابگاه ، آرامگاه ، به ویژه آرامگاه امام ، قدیس یا شخصیت روحانی . ج . مراقد.
-
ملاحظت
لغتنامه دهخدا
ملاحظت . [ م ُ ح َ / ح ِ ظَ ] (از ع ، مص ) ملاحظة. مَلاحظه . نگریستن . نگاه کردن : تفاوت میان ملاحظت دوستان و نظرت دشمنان ظاهر است . (کلیله و دمنه ). حربا... به چه زهره با زهرةالدنیا و غزاله ٔ زهرا که بلقیس سبای سناوی سماوی است و بوسلیمان سحرگاهی مبش...
-
مرقد
لغتنامه دهخدا
مرقد. [ م َ ق َ] (ع اِ) خوابگاه . (منتهی الارب ) (دهار) (غیاث ). مضجع. خواب جای . ج ، مَراقد. (اقرب الموارد) : بهی زان دوبالش به نرمی بگشت بی آزار گردان به مرقد گذشت . فردوسی .حکمت او را ز نورباری جنت همت او را ز فرق فرقد مرقد. منوچهری .بردر مرقد سلط...
-
میل
لغتنامه دهخدا
میل . (ع اِ) هر آلت فلزی باریک و بلند. میله .- میل انگشتر ؛ میلی است فلزی مخروطی شکل که به وسیله ٔ آن حلقه ٔ انگشتر را بزرگ و یا صاف می کنند. (یادداشت لغت نامه ).- میل سوپاپ ؛ در اصطلاح مکانیکی محوری است که دارای برآمدگی های مخصوصی به نام «بادامک » ...
-
مقام
لغتنامه دهخدا
مقام .[ م َ ] (ع اِ) منزلت . (اقرب الموارد) (محیط المحیط). منزلت . مرتبه . درجه . (از ناظم الاطباء). پایه . رتبه . جایگاه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : این فخر جز امین تو را نیست وین مقام کو کرد اختیار ز بهر تو ارتحال . ناصرخسرو.همه را در مقام خویش...
-
طهران
لغتنامه دهخدا
طهران . [ طِ ] (اِخ ) دهیست به ری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). یاقوت در معجم البلدان آورده که :از مردی اهل ری که محل وثوق و اعتماد بود، شنیدم که : طهران دیهی است بزرگ و بنای این دیه تمامی در زیر زمین واقع است و احدی را یارای آن نیست که بدان دیه راه ی...