کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرافعه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مرافعه
/morāfe'e/
معنی
۱. با هم دعوا داشتن؛ مشاجره داشتن.
۲. شکایت نزد حاکم بردن؛ با هم به دادگاه رفتن و دادخواهی کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. داوری، شکایت
۲. جدال، دعوا، ستیزه، شکایت، کشمکش، منازعه، نزاع، بزنبزن ≠ مصالحه
فعل
بن گذشته: مرافعه کرد
بن حال: مرافعه کن
دیکشنری
difference, jar, quarrel, row
-
جستوجوی دقیق
-
مرافعه
واژگان مترادف و متضاد
۱. داوری، شکایت ۲. جدال، دعوا، ستیزه، شکایت، کشمکش، منازعه، نزاع، بزنبزن ≠ مصالحه
-
مرافعه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مرافَعَة] morāfe'e ۱. با هم دعوا داشتن؛ مشاجره داشتن.۲. شکایت نزد حاکم بردن؛ با هم به دادگاه رفتن و دادخواهی کردن.
-
مرافعه
فرهنگ فارسی معین
(مُ فِ عَ یا عِ) [ ع . مرافعة ] (مص ل .) نزاع کردن ، درگیر شدن .
-
مرافعه
لغتنامه دهخدا
مرافعه . [ م ُ ف َ / ف ِ ع َ / ع ِ ] (ازع اِمص ) مرافعة. مرافعت . دعوی پیش حاکم بردن . (غیاث اللغات ). قصه به حاکم بردن . به قاضی برداشتن . با خصم به داور رفتن . سخن نزد حاکم و قاضی بردن . ترافع محاکمه . داوری . (یادداشت مؤلف ). || (اِمص ) داوری . م...
-
مرافعه
دیکشنری فارسی به عربی
بدلة , دعوي , سبب
-
واژههای مشابه
-
مرافعة
لغتنامه دهخدا
مرافعة. [ م ُ ف َ ع َ ] (ع مص ) چیزی با کسی به ملک یا به قاضی برداشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). شکایت بردن پیش حاکم و نزدیک حاکم شدن با خصم . (آنندراج ). شکایت کردن از کسی و نزد حاکم بردن او را برای محاکمه و داوری . (از متن اللغة) (از اقرب الم...
-
مرافعه داشتن
واژگان مترادف و متضاد
درگیری داشتن، اختلاف داشتن، کشمکش داشتن، دشمنی داشتن
-
مرافعه کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. دعوا کردن، مشاجره کردن، کشمکش داشتن ۲. شکایت کردن، دادخواهی کردن
-
مرافعه افتادن
لغتنامه دهخدا
مرافعه افتادن . [ م ُ ف َ / ف ِ ع َ / ع ِ اُ دَ ] (مص مرکب ) : وی [ احمد عبدالصمد] قصه ها کرد در معنی کاله ٔ وی [ احمد حسن ] بدان وقت که مرافعه افتاد و مصادره . (تاریخ بیهقی ص 307).
-
مرافعه بردن
لغتنامه دهخدا
مرافعه بردن . [ م ُ ف َ / ف ِ ع َ / ع ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) طرح دعوی کردن : مرافعه به کسی بردن ؛ به او شکایت بردن . از او داوری خواستن : القصه مرافعه ٔ این سخن به قاضی بردیم و به حکومت عدل راضی شدیم . (گلستان سعدی ).
-
مرافعه دادن
لغتنامه دهخدا
مرافعه دادن . [ م ُ ف َ / ف ِ ع َ / ع ِ دَ ] (مص مرکب ) : خواجه زمانی اندیشید بد شده بود بااین احمد ینالتکین بدان سبب که از وی قصدها رفت بدان وقت که خواجه مرافعه می داد. (تاریخ بیهقی ص 268).
-
مرافعه داشتن
لغتنامه دهخدا
مرافعه داشتن . [ م ُ ف َ / ف ِ ع َ / ع ِ ت َ] (مص مرکب ) در تداول ، دعوا داشتن . مشاجره داشتن .
-
مرافعه کردن
لغتنامه دهخدا
مرافعه کردن . [ م ُ ف َ / ف ِ ع َ / ع ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، دعوا کردن . محاجه و مشاجره نمودن .
-
مرافعه نهادن
لغتنامه دهخدا
مرافعه نهادن . [ م ُ ف َ / ف ِ ع َ / ع ِ ن ِ /ن َ دَ ] (مص مرکب ) داوری کردن . حکومت کردن . محاکمه کردن . رفع دعوی و شکایت کردن : بیشتر خلوتها با بوسهل زوزنی بود و صارفات او می برید و مرافعات وی می نهاد و مصادرات او می کرد. (تاریخ بیهقی ص 87).