کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مراعی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
صمدان
لغتنامه دهخدا
صمدان . [ ] (اِخ ) ناحیتی است [ به عربستان ] میان صعده و صنعا اندر یمن و اندر وی سه شهرک است و اندر آن شهرها فرزندان حمیرند و ایشان را کشت و بزر است و مراعی ورز. (حدود العالم ص 96).
-
قراتاتار
لغتنامه دهخدا
قراتاتار. [ ق َ] (اِخ ) قومی از اتراک که هلاکوخان ایشان را از مغولستان به ایران آورد و به روم فرستاد و آن قبیله سی وچهل هزار خانوار بودند و مواشی و مراعی و اغنام و اموال بسیار داشتند. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 515).
-
جزائر میورقة
لغتنامه دهخدا
جزائر میورقة. [ ج َءِ رِ ؟ ] (اِخ ) جزیره های پربرکتی است در اندلس که میوه ها و مراعی بسیار و آب و هوای لطیف و پاک و بدون آفت و عاهة دارد. رجوع به الحلل السندسیة ج 1 ص 30،51، 56، 147، 160، 163، 209، 266، 267 و 332 شود.
-
مسارح
لغتنامه دهخدا
مسارح . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مِسرح . (اقرب الموارد). رجوع به مسرح شود. || ج ِ مَسرح . (دهار) (منتهی الارب ). چراگاهها. رجوع به مسرح شود : که مراعی مساعی و مسارح مناجح عالمیان به قطارامطار این علوم سیراب میگردد. (تاریخ بیهقی ص 4).
-
حمیر
لغتنامه دهخدا
حمیر. [ ح ِ ی َ ] (اِخ ) قبیله ای است از قبایل بنی سبا و ضحاک پادشاه از آن قبیله بود. (آنندراج ) (غیاث ).این قبیله بناحیت صمدان و سه شهرک آن نشینند و ایشان را کشت و برز است و مراعی و رز. (حدود العالم ). و رجوع به صبح الاعشی ج 1 ص 315 و رجوع به حمیریا...
-
گیاه زار
لغتنامه دهخدا
گیاه زار. (اِ مرکب ) علفزار.مرتع. گیاه خور. گیاخورد. گیاچر. چراگاه . چمنزار : شتر داند که گیاه زار کجا است تا آنجا شود. (ابوالفتوح ج 3 ص 328). از زمین بیرون آورد آب و گیاه زار. (ابوالفتوح ج 5 ص 472). گله ها که در آن نواحی و گیاه زارهای آن مراعی یافت ...
-
مراتع
لغتنامه دهخدا
مراتع. [ م َ ت ِ ] (ع اِ) ج ِ مَرْتَع، به معنی چراگاه .رجوع به مَرتَع شود : اشتراک در مراتع نعم و اتحاد میان صنایع و خدم محقق شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 238). نوع انسان چنان نواحی و مرابع به چشم وگوش ندیده و نشنیده و جنس وحوش به غور و نجد چنان مراعی ...
-
مرعی
لغتنامه دهخدا
مرعی . [ م َ عا / م َ عَن ْ ] (ع مص ) چریدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (از اقرب الموارد) (غیاث ). || چرانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). متعدی و لازم به کار رود. (از اقرب الموارد). || در دیگر معانی کلمه ، مصادر رَعْی و رِعایة نیز...
-
اشهبی
لغتنامه دهخدا
اشهبی . [ اَ هََ ] (اِخ ) ابوالمکارم محمدبن عمربن امیرجه بن ابی القاسم بن ابی سهل بن ابی سعید میاد اشهبی . نزیل بلخ بود و به فضل و محفوظات شهرت داشت . ببلاد هند سفر کرد و نواحی و مرزهای خراسان را پیمود. بسیار حدیث سماع کرد و بسفرهای دریایی نیز همت گم...
-
حاتمی
لغتنامه دهخدا
حاتمی . [ ت ِ ] (اِخ ) هروی . عبدالکریم بن احمدمکنی به ابوالفتح (الامیر). محمد عوفی در لباب الالباب گوید: حاتمی که حاتم عهد و حامی ارباب جهد بود بر عوام ولایت هرات راعی و ارباب فضل و هنر را مراعی افضل کُتّاب عهد و اکمل ارباب فضل بود، خطی چون در مکنون...
-
عقر
لغتنامه دهخدا
عقر. [ ع َ ] (ع مص ) در پی شکار افتادن . || خوردن گیاه را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || نازاینده شدن زن . (از منتهی الارب ). نازاینده شدن . (المصادر زوزنی ) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). عاقر و عقیم شدن . (از اقرب الموارد). عُقر. عَقار. ...
-
راعی
لغتنامه دهخدا
راعی . (ع ص ، اِ) شبان . (فرهنگ نظام ) (مهذب الاسماء) (دهار) (ترجمه ٔ علامه ٔ تهذیب عادل بن علی ) (از المنجد). شبان یعنی چراننده ٔ چهارپایان . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). چراننده . چوپان . ج ، رعاة، رعاء و رعیان . (منتهی الارب ) : ملک معظم اتابک اعظم ...
-
مناجح
لغتنامه دهخدا
مناجح . [م َ ج ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُنجِح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ منجح ، به معنی فیروزمند. (آنندراج ). || در شواهد زیر به معنی رستگاریها و پیروزیها و برآمدن حاجات آمده که بنابر قاعده باید جمع مَنجَح یا مَنجَحَة باشد، اما ای...
-
نجد
لغتنامه دهخدا
نجد. [ ن َ] (ع اِ) زمین بلند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). آنچه مشرف و مرتفع باشد از زمین . (اقرب الموارد). زمینی بر بالا. (مهذب الاسما). فراز. (نصاب ) خلاف غور. (غیاث اللغات ). ج ، انجد، انجاد، نجاد، نجود، نُجُد، انجدة : ...
-
لادن
لغتنامه دهخدا
لادن . [ دَ ] (اِ) لاذَن . عنبر عسلی . جنسی بود از معجونات و عطربرسان دوشاب . سیاه و خوشبوی بود (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی ). جنسی است از معجون بر مثال دوشاب و گونه ای عنبردار رسیده . (نسخه ٔ اسدی ). جنسی است از معجونهای خوشبو برنگ سیاه . (حاشیه ٔ ف...