کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مراحلی را طی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مراحلی را طی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
عملية
-
جستوجو در متن
-
process
دیکشنری انگلیسی به فارسی
روند، فرایند، عمل، سیر، جریان عمل، مراحل مختلف چیزی، پیشرفت تدریجی ومداوم، دوره عمل، فرا گرد، تهیه کردن، پردازش کردن، مراحلی را طی کردن، بانجام رساندن، تمام کردن
-
فرآیند
واژهنامه آزاد
مراحل مختلف چیزی، پیشرفت تدریجی ومداوم، جریان عمل، مرحله، دوره عمل، طرز عمل، تهیه کردن، مراحلی را طی کردن، به انجام رساندن، تمام کردن، فرا گرد، فراشد، روند، فرایند. پروسه
-
مسیر پیچیده ای را طی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
تعرج
-
طی کردن
لغتنامه دهخدا
طی کردن . [ طَی ی / طِی ی / طَ / طِک َ دَ ] (مص مرکب ) سپردن . بسپردن . بگذاشتن . پیمودن .قطع کردن . بریدن راهی را: شبح المفازة؛ طی کرد بیابان را. (منتهی الارب ). طوی البلاد طیاً؛ طی کرد زمین را. (منتهی الارب ). || نوردیدن . درنوردیدن . نَوشتن . درنَ...
-
هِرِش ،()بردن
لهجه و گویش تهرانی
دفعه،مرحله ،فاز،مرحله را طی کردن
-
گام سپردن
فرهنگ فارسی معین
(س پُ دَ) (مص ل .) طی کردن ، طی کردن راه .
-
analysis 2
تحلیل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] فهرستبندی دادههای یک مسئله و دادههای دیگر مربوط به آن و سپس جستوجوی هدف با مشخص کردن مراحلی که باید طی کرد و سرانجام توجیه نتیجه
-
آخر
فرهنگ فارسی معین
(خِ) [ ع . ] (ص .) پسین ، پایان ، انجام . ؛~ ِ خط بودن کنایه از: پایان عمر را طی کردن .
-
گذران کردن
لغتنامه دهخدا
گذران کردن . [گ ُ ذَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زندگی کردن . روز را بسر آوردن . زندگی را طی کردن : با مواجب کمی گذران میکند.
-
طی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
تفاوض ، اِجتيازٌ
-
طی کردن برزیستن
دیکشنری فارسی به عربی
ابق
-
traversing
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گذرگاه، پیمودن، گذشتن از، قطع کردن، طی کردن، عبور کردن
-
traversed
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عبور کرد، پیمودن، گذشتن از، قطع کردن، طی کردن، عبور کردن