کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مذراة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مذراة
لغتنامه دهخدا
مذراة. [م ِ ] (ع اِ) افشون . (مهذب الاسماء). افزاری چوبین دندانه دار که بدان غله ٔ کوبیده بر باد دهند. (از ناظم الاطباء). چوبی که یک طرف شبیه پنجه ٔ دست است و بدان خرمن کوبیده را باد دهند تا کاه از دانه جدا شود. مذری . (از متن اللغة). آن را در سیرجان...
-
واژههای همآوا
-
مضرات
واژگان مترادف و متضاد
۱. زیانها، ضررها، خسرانها، مضار ۲. آسیبها، گزندها، صدمات، صدمهها ≠ منافع، فواید
-
مضرات
فرهنگ فارسی معین
(مَ ضَ رّ) [ ع . ] (اِ.) جِ مضرت .
-
مذرعة
لغتنامه دهخدا
مذرعة. [ م ُذَرْ رَ ع َ ] (ع ص ) کفتار که در ذراع او خطها باشد.(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || تأنیث مذرع است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مذرع شود.
-
مزراة
لغتنامه دهخدا
مزراة. [ م َ ] (ع مص ) عیب کردن . || عتاب نمودن و خشم گرفتن . (از اقرب الموارد).
-
مزرعة
لغتنامه دهخدا
مزرعة. [ م َ رَ / رُ / رِ ع َ ] (ع اِ) کشتزار. ج ، مزارع . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). کلاته . (نصاب چ برلن ص 9) : الدنیا مزرعة الاَّخرة. (حدیث ، امثال و حکم ج 1 ص 247).
-
مضرات
لغتنامه دهخدا
مضرات . [م َ ض َرْ را ] (ع اِ) ج ِ مضرت . زیان ها و ضررها : و این دو صفت هوا و غضب به ضرورت به نفس درمی بایست تا به صفت هوا جذب منافع خویش کند و به صفت غضب دفع مضرات ، تا در عالم کون و فساد وجود او باقی ماند و پرورش یابد. (مرصادالعباد چ شمس العرفاء ص...
-
جستوجو در متن
-
مقحفة
لغتنامه دهخدا
مقحفة. [ م ِ ح َ ف َ ] (ع اِ) سِکو که بدان گندم و دانه ها بر باد دهند و صاف و پاکیزه کنند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). چوبی که بدان دانه ها را برباد دهند و آن مانند مِذراة است . ج ، مقاحف . (از اقرب الموارد).
-
مذری
لغتنامه دهخدا
مذری . [ م ِ را ] (ع اِ) انگشته . پنج انگشت . افزاری باشد که برزگران دانه وکاه را بدان به باد بردهند تا از هم جدا شود. (لغت نامه ٔ اسدی ، از یادداشت مؤلف ). سکو. (منتهی الارب ). مذراة. چوبی که یک طرفش به کف و پنجه ٔ دست شبیه است و بدان خرمن را باد د...
-
زخر
لغتنامه دهخدا
زخر. [ زَ ] (ع مص ) این کلمه در اصل دلالت بر ارتفاع و بلندی کند. (از مقاییس اللغة ج 3 ص 50). || پر شدن دریا از آب . (منتخب اللغات ). زیاد شدن و بسیار گردیدن دریا. (از ترجمه ٔ قاموس ). پر شدن و مالامال شدن دریا. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). پر ...