کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مدیری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مدیری
لغتنامه دهخدا
مدیری . [ م ُ] (حامص ) مدیر بودن . مدیریت . (فرهنگ فارسی معین ).
-
جستوجو در متن
-
مدیریت
لغتنامه دهخدا
مدیریت . [ م ُ ری ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) مدیر بودن . مدیری : مدیریت کل ، مدیریت عامل ، مدیریت دبستان . رجوع به مدیری و مدیر شود.
-
resident manager
مدیر مقیم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] مدیری که در مهمانخانه/ هتل اقامت و بر امور نظارت دائم دارد
-
مدیریت
فرهنگ فارسی معین
(مُ یَّ) [ ع . ] 1 - (مص جع .) مدیر بودن ، مدیری . 2 - علم و هنر متشکل کردن ، همآهنگ کردن .
-
مدیر
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (اِفا.) اداره کننده . ؛ ~عامل مدیری که از طرف هیئت مدیره برای ادارة امور جاری شرکت تعیین می شود. ؛ ~کل مدیری که امور یک ادارة کل در یک وزارتخانه یا مؤسسة بزرگ به عهده اوست . ؛ ~ مسئول کسی که در مورد شغل یا فعالیت معینی مسئول پاسخگویی ...
-
اسکی لیتزس
لغتنامه دهخدا
اسکی لیتزس . [ اِ زِ ] (اِخ ) مورخی از مردم بیزانس . وی در کاخ یکی از قیاصره سمت مدیری و ریاست داشته و ذیلی بر تاریخ تئوفان نوشته است که محتوی وقایع تاریخی سنه ٔ 811 تا سال 1081م . است . این اثر معروف بچاپ رسیده است .
-
پاچه خار
واژهنامه آزاد
(عامیانه) کسی که پاچۀ دیگران را می خاراند؛ چاپلوس و متملق و چرب زبان. ظاهراً این کلمه برای اولین بار از یکی از سریال های طنز مهران مدیری به زبان فارسی راه یافت و بر سر زبان ها افتاد. بعضی آن را با املای «پاچه خوار»، به معنی پاچه خور، می نویسند حال آن...
-
اسعدافندی
لغتنامه دهخدا
اسعدافندی . [ اَ ع َ اَ ف َ ] (اِخ ) محمد. یکی از علمای دوره ٔ سلطان محمودخان ثانی و سلطان عبدالمجیدخان . او بعنوان «صحافلر شیخی زاده » معروف است و در سن شصت وچهارسالگی قاضی عسکر روم ایلی و نقیب الاشراف گردیدو مدیری و دبیری «تقویم وقایع» و وظیفه ٔ وق...
-
پیاچی
لغتنامه دهخدا
پیاچی . (اِخ ) یکی از مشاهیر منجمان ایتالیا. وی بسال 1747 متولد و در1826 م . در ناپولی وفات یافته است . او مؤسس و مدیررصدخانه ٔ پالرم بوده و سیاره ٔ موسوم به «سیروس » را کشف کرده است و دفتری نجومی محتوی بر 7646 عدد ستاره ترتیب و تنظیم کرده و بر اثر ...
-
حرائری
لغتنامه دهخدا
حرائری . [ ح َ ءِ ] (اِخ ) (سلیمان ...) متولد 1824 م . و متوفی 1870 م . ابوالربیع عبده سلیمان بن علی الحرائری الحسنی . اصل وی از یک خانواده ٔ ایرانی است که به شمال افریقیه سکونت گزیدند. به تونس متولد شد وعلوم دینی را نخست بر علماء وطن خویش آموخت و سپ...
-
حضیض
لغتنامه دهخدا
حضیض . [ ح َ ] (ع اِ) سنگ . (منتهی الارب ). || پستی . (منتهی الارب ) (غیاث ) (منتخب ). || پستی زمین . نشیب زمین . (کشاف اصطلاحات الفنون ). || پستی زمین در دامن کوه . (منتهی الارب ). || دامن کوه . دامنه ٔ کوه . (کشاف ) (اقرب الموارد). || بن کوه . (از ...
-
ایرج
لغتنامه دهخدا
ایرج . [ رَ ] (اِخ ) (... میرزا) جلال الممالک ، فرزند غلامحسین میرزا پسر ملک ایرج بن فتحعلی شاه در اوایل رمضان 1291 هَ. ق . در تبریز متولد شد. غلامحسین میرزا اسم او را ایرج نهاد ولی بپاس احترام اسم جد خود تا چندی امیرخان نامیده میشد. وی پس از تحصیل ب...
-
پروس
لغتنامه دهخدا
پروس . [ پْرو / پ ِ ] (اِخ ) نام قسمتی از کشور آلمان است . مساحت آن 292695 هزارگزمربع و سکنه ٔ آن 39 میلیون تن میباشد. پروس از شرق به غرب شامل پروس شرقی و بقایای پروس غربی و پومرانی و هانور و شلسویگ هولشتاین و وستفالی و پروس رنان و هس ناسو است . خاک ...
-
حجاز
لغتنامه دهخدا
حجاز. [ ح ِ ] (اِخ ) سرزمین معروف . مکة و مدینة و طائف و روستاهای آنها. و از آنروی بدین ناحیت حجاز گویند که حاجز و فاصل و حائل است میان نجد و تهامة یا بین نجد و سراة اولاَِنّها اُحتجزت بالحرار الخمس : ِحرّةُ بنی ُسلیم و راقم و لیلی و شوران والنار. (م...