کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مدیح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مدیح
/madih/
معنی
۱. ستایش.
۲. (اسم) = مدیحه
۳. (اسم، صفت) ممدوح.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آفرین، ثنا، ستایش، قصیده، مدح، مدیحه، نعت
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مدیح
واژگان مترادف و متضاد
آفرین، ثنا، ستایش، قصیده، مدح، مدیحه، نعت
-
مدیح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: مدائح] [قدیمی] madih ۱. ستایش.۲. (اسم) = مدیحه۳. (اسم، صفت) ممدوح.
-
مدیح
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِ.) ستایش .
-
مدیح
لغتنامه دهخدا
مدیح . [ م َ ] (ع اِمص ، اِ) آنچه بدان کسی را بستایند و مدح گویند از شعر و جز آن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). مدح . مدحت . ستایش . آفرین . مدیحه . سخنی - و غالباً شعری - که در توصیف و تحسین و تمجید ممدوحی گویند یا نویسند. ج ، مدایح : گر مدیح و...
-
واژههای مشابه
-
مديح
دیکشنری عربی به فارسی
ستايش , نيايش , تحسين , پرستش , تمجيد وستايش کردن , نيايش کردن , تعريف کردن , ستودن
-
مدیح خوان
لغتنامه دهخدا
مدیح خوان . [ م َ خوا / خا ] (نف مرکب ) آنکه شعر مدحی خواند. (فرهنگ فارسی معین ). مداح . مدحتگر : مدیح خوانش را بوستان سزد مجلس خطیب نامش را آسمان سزد منبر. مسعودسعد.او شاه سه بعد وچار ملت بر شاه مدیح خوان ببینم .خاقانی .
-
مدیح خوانی
لغتنامه دهخدا
مدیح خوانی . [ م َ خوا / خا] (حامص مرکب ) مداحی . مدیح خواندن . عمل مدیح خوان .
-
مدیح سرا
لغتنامه دهخدا
مدیح سرا. [ م َ س َ ] (نف مرکب ) مدیحه سرا. رجوع به مدیحه سرا شود.
-
مدیح سگال
لغتنامه دهخدا
مدیح سگال . [ م َ س ِ ] (نف مرکب ) مدیح سنج . (آنندراج ).
-
مدیح سنج
لغتنامه دهخدا
مدیح سنج . [ م َ س َ ] (نف مرکب ) مدیحه سرا. ثناخوان . مداح : سخن پناها هستم ز فیض استعدادمدیح سنج و ثناخوان ولی نه هرجائی .منیر (آنندراج ).
-
مدیح سنجی
لغتنامه دهخدا
مدیح سنجی . [ م َ س َ ] (حامص مرکب ) مداحی . عمل مدیح سنج .
-
مدیح گو
لغتنامه دهخدا
مدیح گو. [ م َ] (نف مرکب ) مداح . مدیح گوی . رجوع به مدیح گوی شود.
-
مدیح گوئی
لغتنامه دهخدا
مدیح گوئی . [ م َ ] (حامص مرکب ) مدح . ثنا. عمل مدیح گوی .
-
مدیح گوی
لغتنامه دهخدا
مدیح گوی . [ م َ ] (نف مرکب ) مداح . مدحتگر. مدحت سرای : نوان و سست تنم تا مدیح گوی توام مدیح گوی تو هرگز مباد سست و نوان .معزی .