کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مدّ نظر قرار داد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مد(مادد)
دیکشنری فارسی به عربی
لهجة
-
مَد کَشیدن
لهجه و گویش بختیاری
mad kašidan 1. مَد کشیدن، صداى یکنواخت و ممتدِ ساز کسى که کنار سُرنازن اصلى ایستاده است و پیوسته در ساز خود مىدمد؛ 2. (کنایى) تأیید کردن کورکورانه سخن دیگران.
-
مد کاری
واژهنامه آزاد
(واژۀ پیشنهادی کاربران) گرایۀ کاری. زبانزدِ دانشی. از «گرویدن».
-
جزر و مد
لغتنامه دهخدا
جزر و مد. [ ج َ رُ م َدد ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) بازگشتن آب دریا و بالا آمدن آن و به مجاز، زیر و زبر باشد : شه چو دریاست بی دروغ و دریغجزر و مدش به تازیانه و تیغ. نظامی .جز به خواری در بخارای دلش راه ندهد جزر و مد مشکلش . مولوی .آن دگر تسخر زدی کز ...
-
شد و مد
لغتنامه دهخدا
شد و مد. [ ش َد دُ م َدد ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) لفظ عربی است . فارسیان به معنی شأن و شوکت و تکلف استعمال نمایند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تأکید و اهمیت . زور و قوت . درشتی و سختی . (ناظم الاطباء).
-
جر و مد
لغتنامه دهخدا
جر و مد. [ ج َرْ رُ م َدد ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب )؛ قبض و بسط. جر؛ کشیدن و مد؛ دراز کردن . یعنی فراهم کردن و پهن ساختن چنانچه امواج بحر محیط را حالت است و تحقیق این است که بجای جر و مد لفظ جزر و مد صحیح است . (غیاث اللغات ).
-
مد (برابر جزر)
دیکشنری فارسی به عربی
تدفق
-
تعیین میزان مد اب
دیکشنری فارسی به عربی
علامة مائية
-
شَد و مَد
فرهنگ گنجواژه
طول و تفصیل.
-
جَزر و مَد
فرهنگ گنجواژه
بالا و پائین رفتن آب.
-
جزر و مد
واژهنامه آزاد
بالا وپایین آمدن آب دریا طی شب و روز
-
جستوجو در متن
-
أخَذَ بِعَينِ الإعتبارِ
دیکشنری عربی به فارسی
اهتمام ورزيد , اهميت داد , مورد توجه قرار داد , مدّ نظر قرار داد , بجا دانست , در نظر گرفت , منظور داشت , جد گرفت
-
أَخَذَ بالْحُسْبانِ
دیکشنری عربی به فارسی
به حساب آورد , مراعات کرد , مدّ نظر قرار داد , رعايت نمود , منظور داشت , توجه کرد , در نظر گرفت , جدّي گرفت
-
اِرتَأي
دیکشنری عربی به فارسی
نظر داد , تشخيص داد , در نظر گرفت که , تصميم گرفت که … , به فکر افتاد که , به حساب آورد , به شمارش آورد , پيشنهاد داد که , تلقّي کردن منظور داشت , مدّ نظر قرار داد , تأمل کرد در , ديد , ملاحظه کرد , مشاهده کرد
-
أخْضَعَ للإختبارِ
دیکشنری عربی به فارسی
تحت آزمايش قرار داد , مورد آزمايش قرار داد