کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مدنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مدنگ
/madang/
معنی
۱. کلید یا دندانۀ کلید.
۲. چوب پس در؛ کلون.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مدنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹برنگ› [قدیمی] madang ۱. کلید یا دندانۀ کلید.۲. چوب پس در؛ کلون.
-
مدنگ
فرهنگ فارسی معین
(مَ دَ) (اِ.) 1 - کلید، دندانة کلید. 2 - قفل ، کلون .
-
مدنگ
لغتنامه دهخدا
مدنگ . [ م َدَ ] (اِ) دندانه ٔ کلیدان . (از لغت فرس اسدی ). تزه .(لغت فرس ، هرن ). کلید چوبی باشد که کلیدان را بدان بگشایند. در فرهنگی به معنی دندانه ٔ کلیدان و پره ٔ قفل نیز به نظر درآمده . (جهانگیری چ عفیفی ج 1 ص 813)(از برهان قاطع). کلید چوبین یعن...
-
مدنگ
لهجه و گویش تهرانی
آلت تناسلی پسر نابالغ
-
واژههای مشابه
-
مدنگ ،خل مدنگ
لهجه و گویش تهرانی
خل
-
مدنگ یازه
لغتنامه دهخدا
مدنگ یازه . [ م َ دَ زَ ] (اِ مرکب ) کلان در. (یادداشت مؤلف ). و در بیت زیر کنایه از آلت مرد است : نیم مستک فتاده و خورده بی خیو این مدنگ یازه ٔ من .سوزنی (یادداشت مؤلف ).
-
خُل مشنگ،خُل مَدَنگ
لهجه و گویش تهرانی
سفیه، کم عقل
-
جستوجو در متن
-
مدنج
لغتنامه دهخدا
مدنج . [ م َ دَ ] (اِ) مدنگ . (آنندراج ) (یادداشت مؤلف ). رجوع به مدنگ شود.
-
مهچوبه
لغتنامه دهخدا
مهچوبه . [ م َ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) مدنگ . رجوع به مدنگ شود.
-
دنگ
لهجه و گویش تهرانی
مدنگ،خُل،منگ و گیج.
-
مذنگ
لغتنامه دهخدا
مذنگ . [ م َ ذَ ] (اِ) بر وزن و معنی مدنگ است که کلید چوبین و دندانه ٔ کلید و پره ٔ قفل و چوب گنده باشد که در پس در اندازند تا در گشوده نگردد. (از برهان قاطع). رجوع به مَدَنگ شود.
-
فلجم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹فلج› [قدیمی] faljam قفل؛ کلون در؛ کلیدان؛ زنجیر پشت در: ◻︎ در به فلجم کرده بودم استوار / وز کلیدانه فروهشته مدنگ (علیقرط اندکانی: شاعران بیدیوان: ۳۲۴)
-
بژنگ
لغتنامه دهخدا
بژنگ . [ ب َ ژَ ] (اِ) کلید و به عربی مفتاح خوانند. (برهان ) (ناظم الاطباء). کلید و آن مصحف است و اصل مدنگ است . (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ). بزنگ . (برهان ). || دوائی است که رطوبات را نشف کند. (نزهةالقلوب ، یادداشت مرحوم دهخدا).