کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مدق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مدق
لغتنامه دهخدا
مدق . [ م َ ] (ع مص ) شکستن سنگ را. (از منتهی الارب ). کسر. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
-
مدق
لغتنامه دهخدا
مدق . [ م ِ دَق ق ] (ع اِ) آنچه بدان بکوبند. ابزاری که بدان چیزی را بکوبند. مُدُق ّ. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). ج ، مَداق ّ، مِدَقَّة، مَدَقَّة. (ناظم الاطباء). || کوبه . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). مشته . (از برهان قاطع، ذیل لغت مشته )....
-
مدق
لغتنامه دهخدا
مدق . [ م ُ دِق ق ] (ع ص )آنکه می کوبد و نرم می ساید. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ادقاق . رجوع به ادقاق شود. || باریک گرداننده . (آنندراج ). آنکه باریک می کند. (ناظم الاطباء). || آنکه دقت و باریک بینی بکار برد. که دقیق و باریک بین است .- مدق شدن...
-
مدق
لغتنامه دهخدا
مدق . [ م ُ دُق ق ] (ع اِ) آنچه بدان بکوبند. (دستورالاخوان ). مِدَق ّ. (ناظم الاطباء). ج ، مداق . رجوع به مدق شود. || مشته ٔ نداف . (دستورالاخوان ). کوبه . (منتهی الارب ). ج ، مَدّاق ّ. رجوع به مِدَق ّ شود.
-
مدق
لغتنامه دهخدا
مدق .[ م َ دَق ق ] (ع اِ) اسم مکان است از دق به معنی کوبیدن : و لم تدرکوا الا مدق الحوافر. (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
مداق
لغتنامه دهخدا
مداق . [ م َ داق ق ] (ع اِ) ج ِ مَدَق ّ. (متن اللغة). رجوع به مدق شود. || ج ِ مَدَقَّة. (متن اللغة). رجوع به مدقه شود. || ج ِ مُدُق ّ. (ناظم الاطباء). رجوع به مدق شود.
-
مهزع
لغتنامه دهخدا
مهزع . [ م ِ زَ ] (ع اِ) کوبه . (منتهی الارب ). مدق . (اقرب الموارد). || (ص ) آن که بشکند هر درخت را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || اسد مهزع ؛ شیر سخت گیر. (منتهی الارب ). اسد که شکارها را بسیار بشکند. (از اقرب الموارد).
-
مدقة
لغتنامه دهخدا
مدقة. [ م ِ دَق ْ ق َ ] (ع اِ) آنچه بدان چیزی را بکوبند و نرم کنند. (از اقرب الموارد). کوبه . (منتهی الارب ). کلوخ کوب وآنچه بدان خرمن نرم سازند. (مهذب الاسماء). جامه کوب و سنگی که بدان چیزها سایند و هر چه بدان چیزی ساییده شود. (فرهنگ خطی ). ج ، مداق...
-
صلایة
لغتنامه دهخدا
صلایة. [ ص َ ی َ ] (ع اِ) صلاة. پیشانی . || سنگ پهن بوی سای . (منتهی الارب ). مدق الطیب و قیل حجر یسحق علیه الطیب او غیره . ج ، صُلی ّ و صِلی ّ. (اقرب الموارد). سنگی که بدست گرفته دارو سایند و سنگ پهن که بر آن دارو سایند. (غیاث اللغات ). یکی از دو سن...
-
کوبه
لغتنامه دهخدا
کوبه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ) هر چیز را گویند که بدان چیزی کوبند و عربان مدق گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). آلت کوبیدن که به عربی آن را مدق گویند. (آنندراج ). هر چیز که بدان چیزها کوبند چون دسته ٔ هاون . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مرید آن ز بازوش برک...
-
مشته
لغتنامه دهخدا
مشته . [ م ُ ت َ / ت ِ ] (اِ) (از: «مشت » + «ه »، پسوند نسبت و تشبیه ). پهلوی «موستک » (مشت ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). دسته ٔ هر چیز را گویند عموماً همچو دسته ٔ کارد و خنجر و تیشه و امثال آن . (برهان ). دسته ٔ کارد و شمشیر و خنجر. (آنندراج ) (انجمن ...
-
دسته
لغتنامه دهخدا
دسته . [ دَ ت َ / ت ِ ] (اِ) هر چیز که نسبت به دست دارد. (آنندراج ). || دستینه . خط نوشته . دستخط : گوئی که به پیرانه سر از می بکشم دست آن باید کز مرگ نشان یابی و دسته . کسائی .و مراد از این دست همانست که حافظ گوید در این بیت «یا ز دیوان قضا خط امانی...