کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مدرب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مدرب
/modarrab/
معنی
۱. گرفتار بلا.
۲. کسیکه به کاری عادت کرده و در آن کار ورزیده شده باشد؛ مجرب.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مدرب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] modarrab ۱. گرفتار بلا.۲. کسیکه به کاری عادت کرده و در آن کار ورزیده شده باشد؛ مجرب.
-
مدرب
فرهنگ فارسی معین
(مُ دَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - آن که به کاری عادت کرده کردن . 2 - ورزیده مجرب . 3 - گرفتار.
-
مدرب
لغتنامه دهخدا
مدرب . [ م ُ دَرْ رِ ] (ع ص ) شکیبائی نماینده در کارزار وقت شدت و فرار. (آنندراج ) (از اقرب الموارد). نعت فاعلی است از تدریب . رجوع به تدریب شود. || کسی که درمی آید در زمین دشمنان از بلاد روم . (ناظم الاطباء): ادرب القوم ؛ دخلوا ارض العدو من بلاد الر...
-
مدرب
لغتنامه دهخدا
مدرب . [ م ُدَرْ رَ ] (ع ص ) مرد آزمایش دیده و شدت رسیده و سختی چشیده . (منتهی الارب ). منجد. مجرب . مصاب بالبلایا. (اقرب الموارد). آزموده ٔ ممتحن سختی کشیده . || شتر رام ادب یافته ٔ مأنوس سواری در کوچه ها. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الم...
-
مدرب
دیکشنری عربی به فارسی
اموزگار , اموزنده , ياد دهنده , اموزشيار , فرهيختار
-
جستوجو در متن
-
اموزشیار
دیکشنری فارسی به عربی
مدرب
-
مدربة
لغتنامه دهخدا
مدربة. [ م ُ دَرْرَ ب َ ] (ع ص ) تأنیث مُدَرَّب . رجوع به مدرب شود.
-
یاد دهنده
دیکشنری فارسی به عربی
تعليمي , مدرب
-
اموزگار
دیکشنری فارسی به عربی
مدرب , معلم
-
فرهیختار
دیکشنری فارسی به عربی
مدرب , مربي
-
اموزنده
دیکشنری فارسی به عربی
تعليمي , غني بالمعلومات المفيدة , مدرب , مطلع
-
ادرب
لغتنامه دهخدا
ادرب . [ اَ رَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از درَب . مدرب تر. آزمایش دیده تر.
-
آموخته
لغتنامه دهخدا
آموخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) آمُخته . یادگرفته . متعلِّم . || فرهخته . مؤدَّب . || مدرَّب . دست آموز. رام شده .مأنوس . مربّی ̍. خوگر. خوگرفته . معتاد : وزآن پس برفتند سیصد سوارپس ِ بازداران همه یوزدار...پلنگان و شیران آموخته بزنجیر زرین دهان...
-
آزموده
لغتنامه دهخدا
آزموده . [ زْ / زِ دَ / دِ ] (ن مف ) مجرب . ممتحَن . سنجیده . مُدَرَّب . مُنجَد. منجَذ. حُنک . موقر. (صُراح ). کاردیده . کرده کار. پخته . سُخته . ورزیده . دنیادیده : ابا ششهزار آزموده سوارهمی دارد آن بستگان را بزار. فردوسی .دو ره ششهزار آزموده سوارزر...