کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مدرار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مدرار
/medrār/
معنی
بسیاربارنده و ریزنده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مدرار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] medrār بسیاربارنده و ریزنده.
-
مدرار
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] (ص .) بسیار ریزنده ، بسیار بارنده .
-
مدرار
لغتنامه دهخدا
مدرار. [ م ِ ] (اِخ ) ابن یسعبن ابی القاسم سمکوبن و اسول مکناسی بربری ، جد امراء بنی مدرار است که متوالیاً دویست و نه سال در مغرب اقصی حکمرانی کردند. وی در حدود 220 هَ . ق . درگذشته است . رجوع به الاعلام زرکلی ج 6 ص 75 و الاستقصا ج 1 ص 111 و 112 و ال...
-
مدرار
لغتنامه دهخدا
مدرار. [ م ِ ] (ع ص ) باران ریزان . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 87). ابر ریزان که نیک بارد. (دستورالاخوان ) ابر بسیاربارنده . (غیاث اللغات از منتخب و صراح ). بسیار آب ریزنده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بارنده . پرسیلان . جوشان : سماء مدرار و سحاب مدرار...
-
جستوجو در متن
-
باران ریز
لغتنامه دهخدا
باران ریز. (اِ مرکب ) بمعنی آبریز و میزاب و ناودان . (آنندراج ). ناودان و میزاب . (ناظم الاطباء). مدرار. (ترجمان القرآن ).
-
یسع
لغتنامه دهخدا
یسع. [ ی َ س َ ] (اِخ ) صاحب سجلماسة از خاندان مدرار که عبیداﷲ مهدی امام و پیشوای علویان افریقا یا مؤسس سلسله ٔعبیدیان را به امر خلیفه ٔ عباسی زندانی کرد. رجوع به مقدمه ٔ ابن خلدون ص 11 و کامل ابن اثیر ج 8 ص 18 شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن قاسم بن علی بن رستم الدیمرتی . وی در حضور مجلس عم خویش علی بن رستم در قصر او بدیمرتین در حالی که به متنزهات اطراف ناظر بود درین اشعار وصف بهار کرده است :ضحک الربیع بمبسم الانوارو بکی بعین سحة مدرارفبدمعه اکتست البسیطة نبته...
-
غادیة
لغتنامه دهخدا
غادیة. [ ی َ ] (ع ص ، اِ) ابر بامدادی . (منتهی الارب ). ج ، غادیات و غوادی . (مهذب الاسماء). ابر که بامداد برآید. (دهار). ابری که بامداد پیدا شود. (غیاث از لطائف و صراح ). || باران بامدادی . (منتهی الارب ). باران بامداد. باران صبحگاهی . باران بامدادی...
-
ریزان
لغتنامه دهخدا
ریزان . (نف ، ق مرکب ) نعت فاعلی از ریختن و به معنی در حال ریزش . (از شعوری ج 2 ص 19). پاشان . افشان . روان . جریان دارنده . (ناظم الاطباء). ریزنده . مدرار. در حال ریختن . (یادداشت مؤلف ).- آب یا اشک ریزان ؛ ماء یا دمع ساکب . (یادداشت بخط مؤلف ). ...
-
ابر
لغتنامه دهخدا
ابر.[ اَ ] (اِ) مه دروا در جو که بیشتر به باران بدل شود. سحاب . سحابه . میغ. غیم . غمام . غمامه . عنان . (دهار). بارقه . مزن . غین . توان . عارض . اسهم : درخش ار نخندد بگاه بهارهمانا نگرید چنین ابر زار. ابوشکور.پوپک دیدم بحوالی سرخس بانگک بربرده به ا...