کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مدخل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مدخل
/madxal/
معنی
۱. جای داخل شدن؛ راه دخول.
۲. کلمهای در فرهنگ، دایرةالمعارف، لغتنامه، و مانند آن که تعریف و توضیحاتی برای آن داده میشود.
۳. درآمد.
۴. (اسم مصدر) [قدیمی] دخالت؛ اثرگذاری.
۵. (اسم مصدر) [قدیمی] اعتراض؛ خرده؛ ایراد: ◻︎ خواهی که رستگار شوی راستکار باش / تا عیبجوی را نرسد بر تو مدخلی (سعدی۲: ۶۸۰).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پیشگفتار، دیباچه، مقدمه ≠ موخره
۲. ورودی ≠ خروجی
۳. ورود، دخول ≠ خروج
۴. مداخل، درآمد، عایدی ≠ مخارج، هزینه
۵. مورد
۶. سرواژه
۷. باب، در
دیکشنری
access, door, entrance, entry, gate, gateway, headword, intake, listing, mouth, threshold
-
جستوجوی دقیق
-
مدخل
واژگان مترادف و متضاد
۱. پیشگفتار، دیباچه، مقدمه ≠ موخره ۲. ورودی ≠ خروجی ۳. ورود، دخول ≠ خروج ۴. مداخل، درآمد، عایدی ≠ مخارج، هزینه ۵. مورد ۶. سرواژه ۷. باب، در
-
lexical entry
مدخل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] هریک از واحدهای موجود در واژگان متـ . مدخل واژگانی
-
مدخل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، مقابلِ مخرج] madxal ۱. جای داخل شدن؛ راه دخول.۲. کلمهای در فرهنگ، دایرةالمعارف، لغتنامه، و مانند آن که تعریف و توضیحاتی برای آن داده میشود.۳. درآمد.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] دخالت؛ اثرگذاری.۵. (اسم مصدر) [قدیمی] اعتراض؛ خرده؛ ایراد: ◻︎ خ...
-
مدخل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] modxal ۱. خسیس.۲. (اسم، صفت) ناکس؛ لئیم.
-
مدخل
فرهنگ فارسی معین
(مَ خَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - راه داخل شدن . ج . مداخل . 2 - محل درآمد.
-
مدخل
فرهنگ فارسی معین
(مُ خِ) [ ع . ] (اِفا.) داخل کننده ، درآورنده .
-
مدخل
لغتنامه دهخدا
مدخل . [ م َ خ َ ] (ع اِ) درون شو. جای درآمدن . راه درآمدن . موضع دخول . (یادداشت مؤلف ). راه دخول . محل دخول . مقابل مخرج : خرد به جنب تو خواندآفتاب را مدخل بدانچه دست و دلت بود جود را مدخل .عثمان مختاری (از فرهنگ فارسی معین ).حوضی که پیوسته آب در ...
-
مدخل
لغتنامه دهخدا
مدخل . [ م ِ خ َ ] (ع اِ) کلید. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مفتاح . (ناظم الاطباء).
-
مدخل
لغتنامه دهخدا
مدخل . [ م ُ خ َ ] (ع اِ) جای درآوردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 87). جای دخل کردن . (غیاث اللغات ). || (مص ) ادخال ، مقابل اخراج . (از متن اللغة). داخل گردانیدن . (از اقرب الموارد). درآوردن کسی را. (منتهی الارب ). || (ص ) داخل کرده شده . (غیاث اللغا...
-
مدخل
لغتنامه دهخدا
مدخل . [ م ُ خ ِ ] (ع ص ) آنکه داخل می کند و درمی آورد و درج می کند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ادخال . رجوع به ادخال شود.
-
مدخل
لغتنامه دهخدا
مدخل . [ م ُ دَخ ْ خ َ ] (ع اِ) موضع دخول و درآمد. (ناظم الاطباء). جای درآمدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 87). || شبه غار که در آن داخل شوند. (از متن اللغة).
-
مدخل
لغتنامه دهخدا
مدخل . [ م ُدَخ ْ خ ِ ] (ع ص ) آنکه داخل می گردد. (ناظم الاطباء).
-
مدخل
دیکشنری عربی به فارسی
درون رفت , وروديه , اجازه ورود , حق ورود , دروازه ء دخول , ورود , مدخل , بار , درب مدخل , اغاز() مدهوش کردن , دربيهوشي ياغش انداختن , ازخودبيخودکردن , زيادشيفته کردن , کريدور , تالا ر ورودي
-
مدخل
دیکشنری فارسی به عربی
بوابة , دخول , فم , مدخل , مصب , وصول