کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مدح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مدح
/madh/
معنی
ستودن بهویژه در شعر.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آفرین، تحسین، تکریم، تمجید، مدحت، ثنا، ستایش، مدیح، مدیحه، منقبت، نعت ≠ قدح
برابر فارسی
ستایش
فعل
بن گذشته: مدح کرد
بن حال: مدح کن
دیکشنری
eulogy
-
جستوجوی دقیق
-
مدح
واژگان مترادف و متضاد
آفرین، تحسین، تکریم، تمجید، مدحت، ثنا، ستایش، مدیح، مدیحه، منقبت، نعت ≠ قدح
-
مدح
فرهنگ واژههای سره
ستایش
-
مدح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] madh ستودن بهویژه در شعر.
-
مدح
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (مص م .) ستودن ، ستایش .
-
مدح
لغتنامه دهخدا
مدح . [ م ِ دَ ] (ع اِ) ج ِ مدحة. رجوع به مدحة شود.
-
مدح
لغتنامه دهخدا
مدح . [م َ ] (ع اِمص ) ستایش . ثنای به صفات جمیله . وصف به جمیل . توصیف به نیکوئی . مدحت . مدیح . مدیحه . نقیض هجا. نقیض ذم . (یادداشت مؤلف ). آفرین . تحسین . تمجید. مقابل هجو : آفرین و مدح سود آید تراگر به گنج اندر زیان آید همی . رودکی .تا زنده ام ...
-
واژههای مشابه
-
مدح کردن
واژگان مترادف و متضاد
ستایش کردن، آفرین خواندن، مدیحهسرایی کردن، تحسین کردن ≠ قدح کردن
-
مدح گر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] madhgar = مدیحهسرا
-
مدح گستر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] madhgostar = مدیحهسرا
-
مدح آور
لغتنامه دهخدا
مدح آور. [ م َ وَ ] (نف مرکب ) مادح . ستایش کننده . (ناظم الاطباء).
-
مدح خوان
لغتنامه دهخدا
مدح خوان . [ م َ خوا / خا ] (نف مرکب ) مدحت گوی . مدیحه خوان . که در توصیف و تمجید ممدوح اشعار گوید یا برخواند : سرای اوگه خوان و بساط او گه بزم ز مدح خوانان خالی ندید هرگز خوان . فرخی .چون رای تست باغ و طرب عندلیب آن بر گل چو مدح خوانت همی مدح خوان ...
-
مدح خوانی
لغتنامه دهخدا
مدح خوانی . [ م َ خوا / خا ] (حامص مرکب ) مدیحه سرائی و مدیحه خوانی . عمل مدح خوان . رجوع به مدح خوان شود.
-
مدح سرا
لغتنامه دهخدا
مدح سرا. [ م َ س َ] (نف مرکب ) مداح . مدح سرای . رجوع به مدح سرای شود.
-
مدح سرای
لغتنامه دهخدا
مدح سرای . [ م َس َ ] (نف مرکب ) مدحت سرای . مدیحه گو. مدحتگر. شاعر مداح . که به شعر کسی را بستاید و مدح کند : از خلقت تو مدح سرایان تو ای شاه در خانه همه روزه همی بندند آذین . فرخی .زبر او و عطاهای او همیشه بودچو تختهای عروسان سرای مدح سرای . فرخی ....