کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مداقه کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مداقه کردن
مترادف و متضاد
دقت کردن، تدقیق کردن، امعاننظر کردن، تامل کردن
دیکشنری
cogitate, consider, deliberate, scan
-
جستوجوی دقیق
-
مداقه کردن
واژگان مترادف و متضاد
دقت کردن، تدقیق کردن، امعاننظر کردن، تامل کردن
-
واژههای مشابه
-
مورد مداقه قرار دادن
دیکشنری فارسی به عربی
افحص بدقة
-
مداقه و غور
فرهنگ گنجواژه
بررسی دقیق.
-
جستوجو در متن
-
scrutinizes
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بررسی می کند، مورد مداقه قرار دادن، موشکافی کردن، بدقت بررسی کردن
-
scrutinized
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دقیق، مورد مداقه قرار دادن، موشکافی کردن، بدقت بررسی کردن
-
scrutinised
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دقیق، مورد مداقه قرار دادن، موشکافی کردن، بدقت بررسی کردن
-
scrutinise
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مراقب باشید، مورد مداقه قرار دادن، موشکافی کردن، بدقت بررسی کردن
-
scrutinize
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مراقب باشید، مورد مداقه قرار دادن، موشکافی کردن، بدقت بررسی کردن
-
افحص بدقة
دیکشنری عربی به فارسی
موشکافي کردن , مورد مداقه قرار دادن
-
مبالات
واژگان مترادف و متضاد
۱. توجه، دقت ۲. احتیاط، پروا ۳. اندیشیدن، فکر کردن ۴. التفات کردن، توجه کردن، مداقه ۵. باک داشتن، ترسیدن ۶. اهتمام ورزیدن
-
توجه
واژگان مترادف و متضاد
۱. تدقیق، دقت، مبالات، مداقه، نگرش ۲. پرستاری، تیمار، دلسوزی، علاقه، مراقبت، مواظبت ۳. اعتنا، التفات، رعایت، عنایت، مبالات، محل، مراعات، ملاحظه، وقع ۴. پروا ۵. تمایل، میل ۶. نگهداری ۷. روی کردن، روی آوردن ۸. تیمار داشتن، غمخواری
-
باریک بینی
لغتنامه دهخدا
باریک بینی . (حامص مرکب ) آنکه در امور دقیق است . چگونگی باریک بین . دقت . تدقیق . مُداقَّه . فطانت . تبن . تبتین . ریزه کاری و باریک بینی کردن . (منتهی الارب ). آنکه باریک بیند و دقیق اندیشد. زیرکی و تیزهوشی . (ناظم الاطباء) : چو از باریک بینی موی م...
-
دانشگاه
لغتنامه دهخدا
دانشگاه . [ ن ِ ] (اِ مرکب ) دانشگه . محل دانش . جای دانش . جای علم . || اصطلاحاً مؤسسه ای که تعلیم درجات عالیه ٔ علوم و فنون و ادبیات و فلسفه و هنر کند. این کلمه بجای اونیورسیته بکار رفته است . دانشگاه شعبه هایی بنام دانشکده خواهدداشت و هر دانشکده ...