کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مدار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مدار
/madār/
معنی
۱. مسیر دور زدن و گردش.
۲. (برق) مسیر کامل جریان برق، شامل سیم، خازن، کلید، و امثال آن.
۳. (نجوم) مسیری که سیارات و اجرام آسمانی طبق آن به دور یک یا چند جرم دیگر در حرکت باشند.
۴. (جغرافیا) هریک از دایرههای فرضی که به موازات خط استوا رسم شده است و هرچه به قطب نزدیکتر شوند کوچکتر میگردند.
۵. آنچه یا آنکه بر گِردَش میگردند.
۶. (اسم مصدر) [قدیمی] جریان.
〈 مدار رٲسالجدی: (جغرافیا، نجوم) = رٲسالجدی
〈 مدار رٲسالسرطان: (جغرافیا، نجوم) = رٲسالسرطان
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. دوایر فرضی موازی باخط استوا
۲. مسیر
۳. دور، گرد، پیرامون
۴. حیطه، پهنه
۵. مسیر فرضی حرکت انتقالیسیارات
۶. مسیر جریان (برق والکترومغناطیسی)
۷. مرکز
۸. حلقه
۹. دورزدن، گردش کردن
دیکشنری
circuit, tropic, zodiac
-
جستوجوی دقیق
-
مدار
واژگان مترادف و متضاد
۱. دوایر فرضی موازی باخط استوا ۲. مسیر ۳. دور، گرد، پیرامون ۴. حیطه، پهنه ۵. مسیر فرضی حرکت انتقالیسیارات ۶. مسیر جریان (برق والکترومغناطیسی) ۷. مرکز ۸. حلقه ۹. دورزدن، گردش کردن
-
مدار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] madār ۱. مسیر دور زدن و گردش.۲. (برق) مسیر کامل جریان برق، شامل سیم، خازن، کلید، و امثال آن.۳. (نجوم) مسیری که سیارات و اجرام آسمانی طبق آن به دور یک یا چند جرم دیگر در حرکت باشند.۴. (جغرافیا) هریک از دایرههای فرضی که به موازات خط استوا...
-
مدار
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای دور زدن و گردیدن . 2 - در اصطلاح جغرافیا عبارت از خطی است که سیارات به دور خورشید می پیمایند. ؛ ~ رأس الجدی مدار َ27 ْ23 عرض جنوبی کرة زمین که خورشید در روز اول دی ماه به آن عمود می تابد و منطقة معتدل جنوبی از پایین آن ت...
-
مدار
لغتنامه دهخدا
مدار. [ م َ ] (ع اِ)جای گشتن . (دستورالاخوان ). جای دور. جای گردش . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). موضع دوران . (متن اللغة). جای گردگردی و دور زدن چیزی . (یادداشت مؤلف ) : رنج است و درد قطب مدار وی بهراج چرخ آه ز رفتارش . ناصرخسرو.بادت به گرد بخت همایون...
-
مدار
دیکشنری عربی به فارسی
نواحي گرمسيري بين دومدارشمال وجنوب استوا , گرمسيري , مدارراس السرطان , مدارراس الجدي حاره , گرمسير
-
مدار
دیکشنری فارسی به عربی
دائرة , مفصلة , منطقة , موضوع
-
مدار
واژهنامه آزاد
پرگاره (پَرگارِه). برای نمونه، در پارسی مدار الکتریکی می شود پرگارۀ کَهرُبی یا مدار زحل می شود پرگارۀ کیوان. درود. به واژه نامۀ پارسی سرۀ فرهنگستان سر بزنید - مدار. پاس.
-
واژههای مشابه
-
کج مدار
لغتنامه دهخدا
کج مدار. [ ک َ م َ ] (ص مرکب ) که بر کجی دوران دارد. که بر ناراستی گردد. || مجازاً، که بر غیر مراد رود : سبزوار است این جهان کجمدارما چو بوبکریم در وی خوار و زار.مولوی .
-
phallocentric
نراندامهمدار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] ویژگی دیدگاهی مبتنی بر این باور که نراندامه یک هستیبخش مقدس و منبع قدرت یا نماد باروری است
-
circuit 1
مدار 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] ← مدار عصبی
-
orbit
مدار 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] فرمولدار
-
detector loop
مدار آشکارساز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] مداری حلقوی که برای آگاهی از عبور وسایل نقلیه در سطح سوارهرو تعبیه شود
-
anode circuit, plate circuit
مدار آند
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] اجزای بین آند و کاتُد در لامپهای الکترونی
-
inductive circuit
مدار القایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] مداری که شامل هر دو خاصیت واکُنایی القایی و مقاومت است