کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مداد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مداد
/me(a)dād/
معنی
۱. نوعی قلم که مغز آن با سرب سیاه یا مواد دیگر به رنگهای مختلف ساخته میشود و با آن مینویسند.
۲. [قدیمی] مایعی اغلب سیاهرنگ که از دوده و امثال آن تهیه و در نوشتن از آن استفاده میشود؛ مرکّب.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. دوده، مرکب
۲. قلم، کلک، خامه
۳. بیمصرف، بیخاصیت
۴. هیچکاره
دیکشنری
pencil
-
جستوجوی دقیق
-
مداد
واژگان مترادف و متضاد
۱. دوده، مرکب ۲. قلم، کلک، خامه ۳. بیمصرف، بیخاصیت ۴. هیچکاره
-
مداد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مِداد] me(a)dād ۱. نوعی قلم که مغز آن با سرب سیاه یا مواد دیگر به رنگهای مختلف ساخته میشود و با آن مینویسند.۲. [قدیمی] مایعی اغلب سیاهرنگ که از دوده و امثال آن تهیه و در نوشتن از آن استفاده میشود؛ مرکّب.
-
مداد
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مرکب . 2 - نوعی قلم که دارای مغزی به رنگ های مختلف است که از آن برای نوشتن یا نقاشی کردن استفاده می کنند.
-
مداد
لغتنامه دهخدا
مداد. [ م َدْ دا ] (ع اِ) در گیاه شناسی ، یکی از اقسام یونجه که به نام یونجه ٔ وحشی موسوم است . (فرهنگ فارسی معین ). || (ص ) مدادفروش . مدادی . (از متن اللغة). || اسبی که گام فراخ و بلند می گذارد. (ناظم الاطباء).
-
مداد
لغتنامه دهخدا
مداد. [ م ِ ] (ع اِ) سیاهی دوات . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 87). مرکب . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). حبر که بدان نویسند. (از متن اللغة). نقس . (اقرب الموارد). هر ماده ای که با آن چیز نویسند. (فرهنگ فارسی معین ). دوده ٔ مرکب . خض...
-
مداد
لغتنامه دهخدا
مداد. [ م ِ / م َ ] (از ع ، اِ) قلمی چوبین مجوف که در تهیگاه آن ماده ٔ جامدی موسوم به «گرافیت » تعبیه شده و گرافیت به جای نقس و مرکب آن است . (یادداشت مؤلف ). قلم مانندی که در جوف آن ماده ٔ سیاه رنگ یا الوانی است که با آن می نویسند. (ناظم الاطباء).-...
-
مداد
دیکشنری فارسی به عربی
قلم الرصاص
-
مداد
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: medâd طاری: medâd طامه ای: medâd طرقی: medâd کشه ای: medâd نطنزی: medâd
-
واژههای مشابه
-
مداد تراش
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) [ ع - فا. ] (اِ.) وسیله ای با یک تیغة ثابت یا چرخان برای تیز کردن یا تراشیدن نوک مداد.
-
مداد لب
دیکشنری فارسی به عربی
احمر الشفاه
-
مغز مداد
دیکشنری فارسی به عربی
رصاص اسود
-
چوب مداد
دیکشنری فارسی به عربی
شريحة
-
مداد ابرو
دیکشنری فارسی به عربی
طباشير ملون , قلم الرصاص
-
مداد رنگی
دیکشنری فارسی به عربی
قلم الرصاص