کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مداخله کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مداخله کردن
مترادف و متضاد
۱. دخالت کردن، شرکت کردن، دستاندازی کردن
۲. پادرمیانی کردن، شفاعت کردن، میانجیگری کردن، وساطت کردن
دیکشنری
interfere, intervene, meddle
-
جستوجوی دقیق
-
مداخله کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. دخالت کردن، شرکت کردن، دستاندازی کردن ۲. پادرمیانی کردن، شفاعت کردن، میانجیگری کردن، وساطت کردن
-
مداخله کردن
لغتنامه دهخدا
مداخله کردن . [ م ُ خ َ / خ ِ ل َ / ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دخالت کردن در امری . دخالت در امور دیگران .
-
مداخله کردن
دیکشنری فارسی به عربی
تدخل , وسط
-
واژههای مشابه
-
مداخله گر
لغتنامه دهخدا
مداخله گر. [ م ُ خ َ / خ ِ ل َ / ل ِ گ َ ] (ص مرکب ) که در کار دیگران بی هیچ حقی و بی اجازت آنان دخالت و دست اندازی کند. دولت یا حکومتی که در امور داخلی ممالک کوچکتر و ضعیف دخالت کند.
-
مداخله کننده
دیکشنری فارسی به عربی
وسيط
-
interventional study, intervention study
مطالعۀ مداخلهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سلامت] نوعی مطالعه که مستلزم تغییر عمدی در بعضی از متغیرهای مستقل است
-
nutritional intervention, intervention 2
مداخلۀ تغذیهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] اقدام برای حفظ یا بهبود وضعیت تغذیهای بهمنظور پیشگیری از بیماری یا با هدف توانبخشی
-
operator break-in
خدمات مداخلۀ کارور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] خدماتی که به کارور امکان میدهد بدون اجازه و بهعنوان طرف سوم بین دو مشترک خدمات خاص مرکز تلفن یا بین مشترک خدمات خاص مرکز تلفن و مشترک بیرونی وارد تماس شود
-
جستوجو در متن
-
meddling
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مداخله، فضولی کردن، در وسط قرار دادن، دخالت بیجا کردن، مداخله کردن، امیختن، ور رفتن
-
intermeddled
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بیندیشد، مداخله کردن، فضولی کردن
-
stickling
دیکشنری انگلیسی به فارسی
استیکلینگ، میانجگیری کردن، مداخله کردن
-
intermeddling
دیکشنری انگلیسی به فارسی
میانجیگری، مداخله کردن، فضولی کردن
-
intermeddle
دیکشنری انگلیسی به فارسی
intermeddle، مداخله کردن، فضولی کردن